part 3
نایگیو:لباسام رو عوض کردم شروع از سالن شروع به کار کردن کردم . بعد ۳ ساعت سالن رو تموم کردم. خیلی خسته شده بودم . وقلبم خیلی درد میکرد یکم نشستم بعد ۱۰ مین پاشدم رفتم آشپزخونه رو تمیز کردم و بعد اتاق های طبقه دوم رو بجز اتاق در سیاه بعد تمیز کردن اتاق ها رفتم . طبقه ۳ اتاق خواب ارباب رو تمیز کنم رفتم داخل اتاق وارد اتاق شدم اتاق با تم سیاه و سفید . عین تم عمارت بودم .بعد چند مین به خودم اومد . شروع کردم به تمیز اتاق که بعد تموم شدن کارم به ساعت نگاه کردن ساعت ۱ بعد از ظهر بود. در رو باز کردم که با یکی برخورد کردم مرد با هیکل بود سرمو بلند کردم نگاه کنم که خیلی جذاب و خوشگل بود . بهش خیره شده بودم که گفت
جونگکوک:چیه به چی نگاه میکنی تو خدمتکار جدید هستی فکر کنم آجوما بهت نگفته که باید به صورت من نگاه نکنی ها (با داد و اعصبانت)
نایگیو:که یهو حرف آجوما به یادم اومد که زیر لبی گفتم اخ لعنت
جونگکوک:حرف بزن(با داد)
نایگیو:من...من خدمتکار تازه ام امروز روز اول کارمم بود
به خاطر اینکه روز اولته هیچی نمیگم ولی اگه یه بار دیکه به صورت من نگاه کنی من میدونم و با تو فهمیدی(با داد)
نایگیو:فه فهمیدم(با ترس)
جونگکوک:حالا که فهمیدی از جلوی چشمم گمشوووووو (داد)
نایگیو:چش...چشم
جونگکوک:
امروز تو شرکت کارم زود تموم شد رفتم به محموله ها سر زدم و به یونگ گفتم من میرم خونه تو اینجا بمون بعد اومدم خونه از ماشیین پیاده شدم به طرف خونه رفتم در رو زدم. آجوما در رو باز کرد . منم مستقیم رفتم بالا به اتاق خوابم که میخواستم در رو باز کنم در باز شد با یه دختر برخورد کردم .(که بقیشو خودتون میدونید)
رفتم یه دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم و خوابیدم
نایگیو:اون پسره فکر کنم ارباب بود روم داد زد خیلی ترسیدم و استرس کردم به خاطر این قلبم درد کرد رفتم به آجوما گفتم
من تمامی کارام رو کردم میتونم برم
اجوما:اره ولی فردا صاف ساعت ۷ اینجا باش
نایگیو:چشم گفتم روفتم لباسام رو عوض کردمو از عمارت زدم بیرون رفتم سوار اتوبوس شدم به طرف خونه حرکت کردم
جونگکوک:چیه به چی نگاه میکنی تو خدمتکار جدید هستی فکر کنم آجوما بهت نگفته که باید به صورت من نگاه نکنی ها (با داد و اعصبانت)
نایگیو:که یهو حرف آجوما به یادم اومد که زیر لبی گفتم اخ لعنت
جونگکوک:حرف بزن(با داد)
نایگیو:من...من خدمتکار تازه ام امروز روز اول کارمم بود
به خاطر اینکه روز اولته هیچی نمیگم ولی اگه یه بار دیکه به صورت من نگاه کنی من میدونم و با تو فهمیدی(با داد)
نایگیو:فه فهمیدم(با ترس)
جونگکوک:حالا که فهمیدی از جلوی چشمم گمشوووووو (داد)
نایگیو:چش...چشم
جونگکوک:
امروز تو شرکت کارم زود تموم شد رفتم به محموله ها سر زدم و به یونگ گفتم من میرم خونه تو اینجا بمون بعد اومدم خونه از ماشیین پیاده شدم به طرف خونه رفتم در رو زدم. آجوما در رو باز کرد . منم مستقیم رفتم بالا به اتاق خوابم که میخواستم در رو باز کنم در باز شد با یه دختر برخورد کردم .(که بقیشو خودتون میدونید)
رفتم یه دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم و خوابیدم
نایگیو:اون پسره فکر کنم ارباب بود روم داد زد خیلی ترسیدم و استرس کردم به خاطر این قلبم درد کرد رفتم به آجوما گفتم
من تمامی کارام رو کردم میتونم برم
اجوما:اره ولی فردا صاف ساعت ۷ اینجا باش
نایگیو:چشم گفتم روفتم لباسام رو عوض کردمو از عمارت زدم بیرون رفتم سوار اتوبوس شدم به طرف خونه حرکت کردم
۱۴.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.