p5🩸
ویو جین :
وقتی رسیدیم یوری خیلی خوشحال بود از ماشین پرید پایین و دست یومی رو گرفت و رفتند کفش اسکی رو بپوشند منم رفتم روی صندلی روب روشون نشستم خیلی خوشحال بودند و دستای همو گرفته بودند داشتند بازی میکردند که یوری رو به من کرد و اشاره کرد
یوری : نمیایی ؟ ( با اشاره )
جین : سرمو به علامت نه تکون دادم ( با لبخند )
ساعتو نگاه کردم دیدم ۵ عصر بابام زنگ زد
جین : الو
مین هو : سلام پسرم میگم تا ساعت ۷ بیاید خونه
جین : چشم پدر .......
ویو کوک :
وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ۵ وای خدا اصلا حواصم به ساعت نبود واسه همین سریع رفتم اتاق جسیکا ....
( باز شدن در با شتاب ) جسیکا ( بلند )
در با سرعت باز شد و یکی صدام زد
هی زدم و به در نگاه کردم جونگ کوک بود
جسیکا : چته ترسیدم
کوک : چته تو آنقدر زود میترسی ( ای خدا دختر رو به سکته داد و میگه چته میترسی 😐)
جسیکا : خو چی شده که آنقدر با عجله ومدی
کوک : امشب ....
سر حرفش پرید و جلو تر از اون گفت
جسیکا : تولد یوری سا است میدونم
کوک با تعجب بهش نگاه کرد و گفت
کوک : از کجا میدونی ؟
جسیکا : امروز کل روز داشتی اینو میخوندی
کوک : من
جسیکا : نه بابا من تو نه
کوک : خیل خوب پس سریع آمده شو به سمت در رفت و سرشو چرخوند با انگشتاش مو های جلوشو انداخت ( یکی از عادت های کوکی ) و گفت منم برم دختر کش بشم
جسیکا : اواو نکوشیمون جذاب
کوک خندید و رفت
جسیکا وای از دست این پسر تک خندی زد سرشو چرخوند خوب چی بپوشم امممممم انگشتشو گذاشت روی لبش .......
فالو یادتون نره ❤️🩹
وقتی رسیدیم یوری خیلی خوشحال بود از ماشین پرید پایین و دست یومی رو گرفت و رفتند کفش اسکی رو بپوشند منم رفتم روی صندلی روب روشون نشستم خیلی خوشحال بودند و دستای همو گرفته بودند داشتند بازی میکردند که یوری رو به من کرد و اشاره کرد
یوری : نمیایی ؟ ( با اشاره )
جین : سرمو به علامت نه تکون دادم ( با لبخند )
ساعتو نگاه کردم دیدم ۵ عصر بابام زنگ زد
جین : الو
مین هو : سلام پسرم میگم تا ساعت ۷ بیاید خونه
جین : چشم پدر .......
ویو کوک :
وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ۵ وای خدا اصلا حواصم به ساعت نبود واسه همین سریع رفتم اتاق جسیکا ....
( باز شدن در با شتاب ) جسیکا ( بلند )
در با سرعت باز شد و یکی صدام زد
هی زدم و به در نگاه کردم جونگ کوک بود
جسیکا : چته ترسیدم
کوک : چته تو آنقدر زود میترسی ( ای خدا دختر رو به سکته داد و میگه چته میترسی 😐)
جسیکا : خو چی شده که آنقدر با عجله ومدی
کوک : امشب ....
سر حرفش پرید و جلو تر از اون گفت
جسیکا : تولد یوری سا است میدونم
کوک با تعجب بهش نگاه کرد و گفت
کوک : از کجا میدونی ؟
جسیکا : امروز کل روز داشتی اینو میخوندی
کوک : من
جسیکا : نه بابا من تو نه
کوک : خیل خوب پس سریع آمده شو به سمت در رفت و سرشو چرخوند با انگشتاش مو های جلوشو انداخت ( یکی از عادت های کوکی ) و گفت منم برم دختر کش بشم
جسیکا : اواو نکوشیمون جذاب
کوک خندید و رفت
جسیکا وای از دست این پسر تک خندی زد سرشو چرخوند خوب چی بپوشم امممممم انگشتشو گذاشت روی لبش .......
فالو یادتون نره ❤️🩹
۳.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.