پارت ۲
پارت ۲
ات:رفتیم و درو باز کردیم وای باور نمیشه داشتم از خوشحالی بال بال میزدم یونا هم تو شک بود کیم تهیونگ فقط خدا میدونه که چقدر من این بشرو دوست دارم .
تهیونگ:تو حال خودم بودم تو اون اتاق که صدای باز شدن درو شنیدم توجه نکردم ولی وقتی دیدم صدایی نمیاد برگشتم و به در نگاه کردم ۲ تا دختر داشتن به من نگاه میکردم یکی از اونا خیلی خوشگل بود تا حالا شبیش ندیده بودم .
ات:داشتم سکته میکردم کیم تهیونگ زول زده بود به من باورم نمیشه که دارم اونا میبینم.
تهیونگ :حواسمو جمع کردم و گفتم.
*ببینم الان باید بیام بیرون؟
ات:داشتم بهش نگاه میکردم که گفت:الان باید بیام بیرون.
ات:چی اه نه هنوز وقتش نیست.
تهیونگ:پس چرا اومدین مشکلی هست؟
ات :نه..چه مشکلی رئیس خبرتون میکنه .
تهیونگ:باشه ...میشه اسمتو بدونم.
ات:دیگه نمیتونستم این همه هیجان راتحمل کنم با خونسردی گفتم.....
ادامه دارد.......
ات:رفتیم و درو باز کردیم وای باور نمیشه داشتم از خوشحالی بال بال میزدم یونا هم تو شک بود کیم تهیونگ فقط خدا میدونه که چقدر من این بشرو دوست دارم .
تهیونگ:تو حال خودم بودم تو اون اتاق که صدای باز شدن درو شنیدم توجه نکردم ولی وقتی دیدم صدایی نمیاد برگشتم و به در نگاه کردم ۲ تا دختر داشتن به من نگاه میکردم یکی از اونا خیلی خوشگل بود تا حالا شبیش ندیده بودم .
ات:داشتم سکته میکردم کیم تهیونگ زول زده بود به من باورم نمیشه که دارم اونا میبینم.
تهیونگ :حواسمو جمع کردم و گفتم.
*ببینم الان باید بیام بیرون؟
ات:داشتم بهش نگاه میکردم که گفت:الان باید بیام بیرون.
ات:چی اه نه هنوز وقتش نیست.
تهیونگ:پس چرا اومدین مشکلی هست؟
ات :نه..چه مشکلی رئیس خبرتون میکنه .
تهیونگ:باشه ...میشه اسمتو بدونم.
ات:دیگه نمیتونستم این همه هیجان راتحمل کنم با خونسردی گفتم.....
ادامه دارد.......
۲۵۶
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.