تک پارتی (وقتی توی بالکن هتل...)
#هان
#استری_کیدز
دستت رو روی نرده های چوبی و محکم بالکن گرفته بودی و نگاهت به منظره ی زیبا و سر سبز رو به روت بود.
یک ماهی از ازدواج تو و هان میگذشت و این اولین مسافرتی بود که بعد از این همه سال آشنایی با هم اومده بودین.
توی یک جنگل...هتل شیکی رو برای چند شب اجاره کرده بودین...
نمای بالکن و پنجره ها رو به کوه های پر از درخت بود...درخت های انبوه جوری که هیچ چیز جز رنگ سبز و رنگ شاه و برگ درختان دیده نمیشد...
لبخند شیرینی بر لب داشتی از این منظره ی زیبا لذت میبردی...توی حال خودت بودی که با حس گرمایی که دور کمرت پیچیده شد...لرز کوچیکی کردی
_ شیشش..آروم عزیزم منم
با شنیدن صدای آرامش بخش هان...نفس عمیق و پر از آسایشی کشیدی و دوباره لبخند شیرینی زدی که آروم سرش رو توی گردنت فرو کرد و بوسه ای به گردنت زد
+ ترسوندیم
_ متاسفم قشنگم...فقط دلم برای به آغوش کشیدنت تنگ شده بود
دستات رو روی دستای مردونه ی جیسونگ که دورت حلقه شده بود گذاشتی
+ از این به بعد...دیگه هر وقت دوست داشته باشی میتونی منو توی آغوشت حس کنی
چونش رو روی شونت گذاشت و بوی تنت رو استشمام کرد
_ عاشق این عطرم...
بوسه ای کوچیک روی گردنت زد و تورو به طرف خودش چرخوند...
کمرت رو به نرده ها چسبوند و دستاش رو طوری که تورو توی حصار قرار بدن...روی نرده گذاشت و سرش رو توی گردنت فرو کرده بود
+ آههه..جیسونگ...
ناله از سر لذت بوسه های داغ و خیسی که روی گردنت میزاشت کردی...
بخاطر ناله های اغوا کننده ات...چشماش کاملا خمار شده بود.
سرش رو از گردنت بیرون آورد و توی چشمات خیره شد
_ میتونم ؟
از اونجایی که مدام نگاه خمارش رو بین لبات و چشمات تعویض میکرد...میتونستی بفهمی چی میخواد...
پس دستات رو دور گردنش حلقه کردی و آروم و با لبخند سرت رو تکون دادی...
اونم بدون معطلی...لباش رو به لبات رسوند...کمرت رو توی حصار دستای مردونش گرفت و...شروع کرد با تشنگی زیادی...بوسیدنت
#استری_کیدز
دستت رو روی نرده های چوبی و محکم بالکن گرفته بودی و نگاهت به منظره ی زیبا و سر سبز رو به روت بود.
یک ماهی از ازدواج تو و هان میگذشت و این اولین مسافرتی بود که بعد از این همه سال آشنایی با هم اومده بودین.
توی یک جنگل...هتل شیکی رو برای چند شب اجاره کرده بودین...
نمای بالکن و پنجره ها رو به کوه های پر از درخت بود...درخت های انبوه جوری که هیچ چیز جز رنگ سبز و رنگ شاه و برگ درختان دیده نمیشد...
لبخند شیرینی بر لب داشتی از این منظره ی زیبا لذت میبردی...توی حال خودت بودی که با حس گرمایی که دور کمرت پیچیده شد...لرز کوچیکی کردی
_ شیشش..آروم عزیزم منم
با شنیدن صدای آرامش بخش هان...نفس عمیق و پر از آسایشی کشیدی و دوباره لبخند شیرینی زدی که آروم سرش رو توی گردنت فرو کرد و بوسه ای به گردنت زد
+ ترسوندیم
_ متاسفم قشنگم...فقط دلم برای به آغوش کشیدنت تنگ شده بود
دستات رو روی دستای مردونه ی جیسونگ که دورت حلقه شده بود گذاشتی
+ از این به بعد...دیگه هر وقت دوست داشته باشی میتونی منو توی آغوشت حس کنی
چونش رو روی شونت گذاشت و بوی تنت رو استشمام کرد
_ عاشق این عطرم...
بوسه ای کوچیک روی گردنت زد و تورو به طرف خودش چرخوند...
کمرت رو به نرده ها چسبوند و دستاش رو طوری که تورو توی حصار قرار بدن...روی نرده گذاشت و سرش رو توی گردنت فرو کرده بود
+ آههه..جیسونگ...
ناله از سر لذت بوسه های داغ و خیسی که روی گردنت میزاشت کردی...
بخاطر ناله های اغوا کننده ات...چشماش کاملا خمار شده بود.
سرش رو از گردنت بیرون آورد و توی چشمات خیره شد
_ میتونم ؟
از اونجایی که مدام نگاه خمارش رو بین لبات و چشمات تعویض میکرد...میتونستی بفهمی چی میخواد...
پس دستات رو دور گردنش حلقه کردی و آروم و با لبخند سرت رو تکون دادی...
اونم بدون معطلی...لباش رو به لبات رسوند...کمرت رو توی حصار دستای مردونش گرفت و...شروع کرد با تشنگی زیادی...بوسیدنت
۴۸.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.