خانواده ی من
خانواده ی من
پارت ۲۵💎
برک: بابور خواهرتو ناراحت کردی به خاطر یه حرف ، به نظرت نباید ازش معذرت بخوای؟
بابور: آیبر من واقعا ازت معذرت میخوام، یه لحظه وقتی که گفت من از آیبر خوشم میاد خون به مغزم نرسید واکنش های خوبی نشون ندادم ، کارای مزخرف کردم ، بی ادبی کردم، واقعا ببخشید
آیبر : بابور اگه دفعه ی دیگه از اینکارا بکنی بهت قول میدم دیگه مو روی سرت نمیمونه میام دردناک ترین روش هارو برای کندشون روت پیاده میکنم، من بچه نیستم ۱۷ سالمه میتونم تشخیص بدم چی درسته چی غلط تو هم جوری رفتار نکن که انگار هفت سال از من بزرگ تری و تو کارا و زندگی من دخالت نکن
بابور : من داداشتم آیبر ، صلاحتو میخوا...
آیبر: اگه ادامه بدی من میدونم با تو هنوز ۱۵ ثانیه نشد من گفتم تو زندگیم دخالت نکن اونوقت تو داری چی میگی ؟ مثل اینکه واقعا آدم بشو نیستی(بلند شد که بره ولی بابور گفت: باشه باشه هر چی تو بگی فقط قهر نکن
آیبر : آفرین ،پس نظر تو وقتی واسه ی من محترمه که خودم ازت بپرسم
بابور: ای باباااا باشه
آیبیکه: ولی برک ، ماجرای اینا هم مثل مال ماست هااااا یکم فکر کن ، یادته که چی گلخونه ها به آب دادی بعدش با هر بدبختی بود جمعش کردی؟😂
برک : وای اصلا اون دورانو یادم ننداز
بابور : چیشده مگه؟
(برک و آیبیکه همون چیزایی که دوروک گفت رو واسه آیبر و بابور تعریف کردن)
آیبر: باورم نمیشه
بابور: منم
آیبر : ولی دم خاله آسیه گرم عجب دختر جسوری بوده
بابور : آسدور فقط قیافه اش به عمو دوروک رفته واگرنه از اخلاق کاملا به خاله آسیه رفته
ایبیکه: دقیقا
برک : خیل خب بسه دیگه یه یادی هم از گذشته ها کردیمو خوش گذشت ولی دیگه بریم بخوابیم
آیبیکه : آره ، خیل خب بجه ها شب بخیر ، آها راستی من و آسیه و سوسن و یاسمین و الیف قراره پسفردا (۲روز دیگه) بریم مارماریس واسه ۵ روز منم یه ۱۰ روز مرخصی گرفتم، گفتم خبر داشته باشین
آیبر: میشه تو این مدت آسدور بیاد خونمون؟
برک : فردا به دوروک میگم دخترم ، شبتون بخیر
آیبر : مرسی بابا شب بخیر
🔻منزل دمیر (جانر)
جانر : سیلاااااا؟
سیلا: چخبره داد میزنی، چرا انقدر کبکت خروس میخونه؟ هوم؟ دوست دختر جدید پیدا کردی چخبره ؟
جانر : نه ، اینا رو ولکن تو آسدور رو میشناسی ؟
سیلا : آره ، (فهمید سوتی داده) یعنی نه ، آسدور کیه ؟نمیشناسم
جانر: اما اون تورو میشناسه
سیلا: خب؟هیعییییی میخوای اونو واست جورکنم؟(خودشو میزنه به کوچه علی چپ😂)
جانر :نه ولی انگار توبا داداشش. آره..
سیلا :چی میگی تو؟
جانر: دارم میگم اون پسر مو فرفریه داداش آسدوره که دوست پسر توئه ، همدانشگاهی هم که هستین ، دارم میگم دوست پسر ناشناستو شناسایی کردم آبجی جون (بچه یه جوری خوشحاله که انگار اولین کسیه که فرمول اورانیوم غنی شده رو پیدا کرده😂)
پارت ۲۵💎
برک: بابور خواهرتو ناراحت کردی به خاطر یه حرف ، به نظرت نباید ازش معذرت بخوای؟
بابور: آیبر من واقعا ازت معذرت میخوام، یه لحظه وقتی که گفت من از آیبر خوشم میاد خون به مغزم نرسید واکنش های خوبی نشون ندادم ، کارای مزخرف کردم ، بی ادبی کردم، واقعا ببخشید
آیبر : بابور اگه دفعه ی دیگه از اینکارا بکنی بهت قول میدم دیگه مو روی سرت نمیمونه میام دردناک ترین روش هارو برای کندشون روت پیاده میکنم، من بچه نیستم ۱۷ سالمه میتونم تشخیص بدم چی درسته چی غلط تو هم جوری رفتار نکن که انگار هفت سال از من بزرگ تری و تو کارا و زندگی من دخالت نکن
بابور : من داداشتم آیبر ، صلاحتو میخوا...
آیبر: اگه ادامه بدی من میدونم با تو هنوز ۱۵ ثانیه نشد من گفتم تو زندگیم دخالت نکن اونوقت تو داری چی میگی ؟ مثل اینکه واقعا آدم بشو نیستی(بلند شد که بره ولی بابور گفت: باشه باشه هر چی تو بگی فقط قهر نکن
آیبر : آفرین ،پس نظر تو وقتی واسه ی من محترمه که خودم ازت بپرسم
بابور: ای باباااا باشه
آیبیکه: ولی برک ، ماجرای اینا هم مثل مال ماست هااااا یکم فکر کن ، یادته که چی گلخونه ها به آب دادی بعدش با هر بدبختی بود جمعش کردی؟😂
برک : وای اصلا اون دورانو یادم ننداز
بابور : چیشده مگه؟
(برک و آیبیکه همون چیزایی که دوروک گفت رو واسه آیبر و بابور تعریف کردن)
آیبر: باورم نمیشه
بابور: منم
آیبر : ولی دم خاله آسیه گرم عجب دختر جسوری بوده
بابور : آسدور فقط قیافه اش به عمو دوروک رفته واگرنه از اخلاق کاملا به خاله آسیه رفته
ایبیکه: دقیقا
برک : خیل خب بسه دیگه یه یادی هم از گذشته ها کردیمو خوش گذشت ولی دیگه بریم بخوابیم
آیبیکه : آره ، خیل خب بجه ها شب بخیر ، آها راستی من و آسیه و سوسن و یاسمین و الیف قراره پسفردا (۲روز دیگه) بریم مارماریس واسه ۵ روز منم یه ۱۰ روز مرخصی گرفتم، گفتم خبر داشته باشین
آیبر: میشه تو این مدت آسدور بیاد خونمون؟
برک : فردا به دوروک میگم دخترم ، شبتون بخیر
آیبر : مرسی بابا شب بخیر
🔻منزل دمیر (جانر)
جانر : سیلاااااا؟
سیلا: چخبره داد میزنی، چرا انقدر کبکت خروس میخونه؟ هوم؟ دوست دختر جدید پیدا کردی چخبره ؟
جانر : نه ، اینا رو ولکن تو آسدور رو میشناسی ؟
سیلا : آره ، (فهمید سوتی داده) یعنی نه ، آسدور کیه ؟نمیشناسم
جانر: اما اون تورو میشناسه
سیلا: خب؟هیعییییی میخوای اونو واست جورکنم؟(خودشو میزنه به کوچه علی چپ😂)
جانر :نه ولی انگار توبا داداشش. آره..
سیلا :چی میگی تو؟
جانر: دارم میگم اون پسر مو فرفریه داداش آسدوره که دوست پسر توئه ، همدانشگاهی هم که هستین ، دارم میگم دوست پسر ناشناستو شناسایی کردم آبجی جون (بچه یه جوری خوشحاله که انگار اولین کسیه که فرمول اورانیوم غنی شده رو پیدا کرده😂)
۱.۰k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.