مافیای عاشقpart5
مافیای عاشق Part5
هایون ویو
از خواب عمیقی بلند شدم سر تخت ناآشنایی بودم ولی یجورایی داشت یادم میومد این تخت کوک بود با کمک دستام نشستم سر تخت و سرم و به تاج تخت تکیه دادم و به دیوار روبروم خیره شده بودم و بعضی وقتا اتاق و نظاره میکردم تا اینکه در باز شد
اجوما:دخترم بیدار شدی
اجوما بود با ی سینی سوپ دستش
هایون:اجوما؟
حالا از خونه ی کوک مطمئن شدم
اجوما:آره دخترم واست سوپ آوردم حالت خوب شه
هایون:جونگ کوک کجاس
خواستم بلند شم که
اجوما:بلند نشو عزیزم الان صداش میزنم
رفتم اتاق جونگ کوک تا بش بگم
اجوما:تق تق(صدای در)
جونگ کوک:بیا تو
کوک تمام مدت سرش پایین بود
اجوما:پسرم هایون بهوش اومده سراغ تورو میگیره
کوک با حرف اجوما سر بالا آورد و با چهره خوشحال رفت اتاق خودش
جونگ کوک:هایون
هایون:به بالاخره آقای جئون تشریف آوردن
جونگ کوک:ببین هایون واست توضیح میدم
هایون:چیو؟منکه چیزی نخواستم
جونگ کوک:هایون میخاستم زودتر بگم ولی خب تو درگیر پرونده من بودی نمیشد بت بگم
هایون شروع کرد گریه کردن
جونگ کوک:قربونت برم گریه نکن
هایون سرش پایین بود شاید دلش نمیخواست کوک و ترک کنه حتی شده قید کار و زندگی و شو بزنه ولی با کوک بمونه ولی مقاومت کرد
هایون:نمیتونی منو پیش خودت نگه داری من دیگه نمیخوام باهات باشم اون موقع هم بت گفتم
جونگ کوک:گفتی چون بت گفتن که این کارو انجام بدی
هایون:تو.....منظورت چیه؟
جونگ کوک:(پوزخند)بیب فق همین یبار و لج نکن
هایون:..........
ادامه پارت بعد
بچهاا
ببخشید پارت نمیذارم این دوروزه چون تنظیم خوابم بهم ریخته و همین الان پاشدم خواهربرادری هم هنوز پارت ننوشتم ولی میذارم حتما
هایون ویو
از خواب عمیقی بلند شدم سر تخت ناآشنایی بودم ولی یجورایی داشت یادم میومد این تخت کوک بود با کمک دستام نشستم سر تخت و سرم و به تاج تخت تکیه دادم و به دیوار روبروم خیره شده بودم و بعضی وقتا اتاق و نظاره میکردم تا اینکه در باز شد
اجوما:دخترم بیدار شدی
اجوما بود با ی سینی سوپ دستش
هایون:اجوما؟
حالا از خونه ی کوک مطمئن شدم
اجوما:آره دخترم واست سوپ آوردم حالت خوب شه
هایون:جونگ کوک کجاس
خواستم بلند شم که
اجوما:بلند نشو عزیزم الان صداش میزنم
رفتم اتاق جونگ کوک تا بش بگم
اجوما:تق تق(صدای در)
جونگ کوک:بیا تو
کوک تمام مدت سرش پایین بود
اجوما:پسرم هایون بهوش اومده سراغ تورو میگیره
کوک با حرف اجوما سر بالا آورد و با چهره خوشحال رفت اتاق خودش
جونگ کوک:هایون
هایون:به بالاخره آقای جئون تشریف آوردن
جونگ کوک:ببین هایون واست توضیح میدم
هایون:چیو؟منکه چیزی نخواستم
جونگ کوک:هایون میخاستم زودتر بگم ولی خب تو درگیر پرونده من بودی نمیشد بت بگم
هایون شروع کرد گریه کردن
جونگ کوک:قربونت برم گریه نکن
هایون سرش پایین بود شاید دلش نمیخواست کوک و ترک کنه حتی شده قید کار و زندگی و شو بزنه ولی با کوک بمونه ولی مقاومت کرد
هایون:نمیتونی منو پیش خودت نگه داری من دیگه نمیخوام باهات باشم اون موقع هم بت گفتم
جونگ کوک:گفتی چون بت گفتن که این کارو انجام بدی
هایون:تو.....منظورت چیه؟
جونگ کوک:(پوزخند)بیب فق همین یبار و لج نکن
هایون:..........
ادامه پارت بعد
بچهاا
ببخشید پارت نمیذارم این دوروزه چون تنظیم خوابم بهم ریخته و همین الان پاشدم خواهربرادری هم هنوز پارت ننوشتم ولی میذارم حتما
۱۳.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.