تک پارتی (وقتی مست بود و....)
#هیونجین
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی.
نیمه شب بود و عقربه ها ساعت ۲ شب رو نشون میدادن و هنوز که هنوز بود هیونجین برنگشته بود.
چندین بار بهش زنگ زدی که جوابت رو نداد و این بیشتر نگرانت کرده بود.
با استرس روی مبل نشستی و منتظر بودی هیون به خونه برگرده.
.
بلاخره بعد از نیم ساعت صدای زنگ در اومد، با عجله به سمت در رفتی و آروم باز کردی که جسم خسته ی هیون روت ولو شد.
آروم شونه هاشو رو گرفتی تا بتونی تعادلت رو حفظ کنی و همینطور که آروم درو بستی مواظب بودی تا هیونجین از توی بغلش نیوفته.
از بوی الکلی که میداد میتونستی کاملاً بفهمی که چقدر توی خوردن زیاده روی کرده و این باعث شد ازش عصبی و دلخور بشی.
قدم قدم به سمت مبل رفتی و آروم هدایتش کردی تار وی مبل دراز بکشه
چشماش خمار بود و عمشق نفس میکشید
+ آه...هیون.....چرا اینقدر خوردی اخههه؟
هیون لبخندی کمرنگ زد و چیزی نگفت که با غر غر به سمت آشپزخونه رفتی و یک لیوان آب براش آوردی
+ بگیررر....بخورش
وقتی دیدی مخالفت میکنه عصبی شدی و لیوان رو روی میز گذاشتی و به سمتش رفتی و دستش رو گرفتی تا بلندش کنی اما به جای اینکه تو بلندش کنی اون تورو انداخت روی خودش
تعجب کردی
+ ه...ه...هیون
هیون با چشمای خمار نگاهت میکرد
_ بیب........نمیخوای.....یکم ددیت رو راضی کنی؟
تعجب کردی و میخواستی ازش فاصله بگیری اما اون تورو بیشتر به خودش چسبوند و یک دفعه ای لباش رو محکم روی لبات قرار داد.
شروع کرد به آروم آروم گاز گرفتن از پوست لبت و وحشیانه میبوسیدمت رو بازوهات رو محکم گرفته بود تا تکون نخوری، آروم توی همین حین به سمت لباست رفت و......
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی.
نیمه شب بود و عقربه ها ساعت ۲ شب رو نشون میدادن و هنوز که هنوز بود هیونجین برنگشته بود.
چندین بار بهش زنگ زدی که جوابت رو نداد و این بیشتر نگرانت کرده بود.
با استرس روی مبل نشستی و منتظر بودی هیون به خونه برگرده.
.
بلاخره بعد از نیم ساعت صدای زنگ در اومد، با عجله به سمت در رفتی و آروم باز کردی که جسم خسته ی هیون روت ولو شد.
آروم شونه هاشو رو گرفتی تا بتونی تعادلت رو حفظ کنی و همینطور که آروم درو بستی مواظب بودی تا هیونجین از توی بغلش نیوفته.
از بوی الکلی که میداد میتونستی کاملاً بفهمی که چقدر توی خوردن زیاده روی کرده و این باعث شد ازش عصبی و دلخور بشی.
قدم قدم به سمت مبل رفتی و آروم هدایتش کردی تار وی مبل دراز بکشه
چشماش خمار بود و عمشق نفس میکشید
+ آه...هیون.....چرا اینقدر خوردی اخههه؟
هیون لبخندی کمرنگ زد و چیزی نگفت که با غر غر به سمت آشپزخونه رفتی و یک لیوان آب براش آوردی
+ بگیررر....بخورش
وقتی دیدی مخالفت میکنه عصبی شدی و لیوان رو روی میز گذاشتی و به سمتش رفتی و دستش رو گرفتی تا بلندش کنی اما به جای اینکه تو بلندش کنی اون تورو انداخت روی خودش
تعجب کردی
+ ه...ه...هیون
هیون با چشمای خمار نگاهت میکرد
_ بیب........نمیخوای.....یکم ددیت رو راضی کنی؟
تعجب کردی و میخواستی ازش فاصله بگیری اما اون تورو بیشتر به خودش چسبوند و یک دفعه ای لباش رو محکم روی لبات قرار داد.
شروع کرد به آروم آروم گاز گرفتن از پوست لبت و وحشیانه میبوسیدمت رو بازوهات رو محکم گرفته بود تا تکون نخوری، آروم توی همین حین به سمت لباست رفت و......
۳۹.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.