در خیالات خودم ، در زیر بارانی که نیست
در خیالات خودم ، در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه ، در خیابانی که نیست
باز میخندی و میپرسی : حالت بهتر است ؟ باز میخندم ، که خیلی
گرچه میدانی که نیست .. چشم میدوزم به چشمت
میشود آیا کمی ؟ دستهایم را بگیری ؟ بین دستانی که نیست
وقت رفتن میشود ، با بغض میگویم نرو
اشک میریزم برایت ، توی ایوانی که نیست
میروی و ، خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم ، با یاد مهمانی که نیست ..
میرسم با تو به خانه ، در خیابانی که نیست
باز میخندی و میپرسی : حالت بهتر است ؟ باز میخندم ، که خیلی
گرچه میدانی که نیست .. چشم میدوزم به چشمت
میشود آیا کمی ؟ دستهایم را بگیری ؟ بین دستانی که نیست
وقت رفتن میشود ، با بغض میگویم نرو
اشک میریزم برایت ، توی ایوانی که نیست
میروی و ، خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم ، با یاد مهمانی که نیست ..
۸۴۱
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.