فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت ¹²
راوی « دست لیندا رو محکم گرفت و پرتش کرد توی اتاقش... از اونجایی که ندیمه ها رو مرخص کرده بود مونیکا هم نمیتونست کاری بکنه... شیشه ای حاوی معجون خاصی بود رو روی میز گذاشت و چونه لیندا رو با دستش گرفت
راک « باید این معجون رو توی غذای جیهوپ بریزی.... اونو نمیکشه اما مطیع من میشه... اگه دختر خوبی باشی و این کار رو بکنی آزادی بری هر غلطی دلت خواست بکنی...
لیندا « چی باعث شده فکر کنی از تو اطاعت میکنم؟
راک « واضحه... مادرت
لیندا « مادرم....چه بلایی سرش اوردی؟
راک « فعلا سالمه اما فعلا ... این بستگی به تصمیم تو داره... اینکه بخواهی مادرت زنده باشه یا کشته بشه ..
لیندا « چطور حرفت رو باور کنم؟
راوی « راک دستیارش رو صدا کرد و بعد از چند دقیقه خانمی رو با چشم بند اوردن داخل....
راک « الان باور کردی
لیندا « م... مادر... دستام میلرزید و قطرات اشک گونه هام رو خیس کرده بود... چشم بند رو از روی صورت مادرم برداشتم و با دیدن چشماش انگار دنیا رو بهم داده بودن... مادرررر( با گریه )
سوفیا « یک هفته بود که توی یه اتاق تاریک زندانی بودم... دلم پیش لیندا بود... دختر کوچولوم الان چطوره؟ .. به ورود افراد راک بهشون خیره شدم منو گرفتن و بردن پیش راک...
راک « سلام پرنسس من ... باید با من جایی بیای... قراره به وسیله تو گرگ وحشی ای رو رام کنم
سوفیا « من با تو جهنمم نمیام
راک « این دست تو نیست... چشماشو ببندین
سوفیا « توی مسیر فقط تکون ها و رایحه های مختلفی که هر دقیقه بیشتر میشد رو حس می کردم... با صدای راک افرادش منو پیاده کردن و بعد از مدتی بیرون موندن طبق گفته راک منو بردن سمت یه اتاق... هر چی نزدیک تر میشدیم رایحه آشنای لیندا بیشتر میشد... نکنه... با رسیدن به اتاق و شنیدن صداش قلبم فرو ریخت... چند ثانیه بعد چشم بندم برداشته شد و به خاطر هجوم نور چشمام رو بستم... چند بار پلک زدم تا چشمام به نور عادت کنه... با واضح شدن تصاویر اطرافم با چهره اشک آلود لیندا مواجح شدم... دخترممممم
راوی « آغوش سوفیا برای آروم کردن قلبم بی قرار لیندا کافی بود... انگار زمان ایستاده و ضربان قلبش آروم تر شده بود... مادرش بوی گل رز میداد... رایحه اش رز بود... دلش نمیخواست از آغوش مادرش دل بکنه . . با جدا شدن از سوفیا نگاهی به چشمای عسلی مادرش انداخت.... غمگین بود
سوفیا « لیندا میشینی موهاتو شونه کنم؟
لیندا « راک
سوفیا « تا صبح فرصت داد پیش تو باشم
لیندا « چشم... نشستم روی صندلی و مادرم آروم و با حوصله موهام رو باز کرد و اونا رو شونه کرد
کوک « جلسه اونقدر طولانی شده بود که شب با اعلام اتمام جلسه جیهوپ وزرای بیکار رفتن ... اومدم برم پیش لیندا که مونیکا سراسیمه وارد اتاق شد
راک « باید این معجون رو توی غذای جیهوپ بریزی.... اونو نمیکشه اما مطیع من میشه... اگه دختر خوبی باشی و این کار رو بکنی آزادی بری هر غلطی دلت خواست بکنی...
لیندا « چی باعث شده فکر کنی از تو اطاعت میکنم؟
راک « واضحه... مادرت
لیندا « مادرم....چه بلایی سرش اوردی؟
راک « فعلا سالمه اما فعلا ... این بستگی به تصمیم تو داره... اینکه بخواهی مادرت زنده باشه یا کشته بشه ..
لیندا « چطور حرفت رو باور کنم؟
راوی « راک دستیارش رو صدا کرد و بعد از چند دقیقه خانمی رو با چشم بند اوردن داخل....
راک « الان باور کردی
لیندا « م... مادر... دستام میلرزید و قطرات اشک گونه هام رو خیس کرده بود... چشم بند رو از روی صورت مادرم برداشتم و با دیدن چشماش انگار دنیا رو بهم داده بودن... مادرررر( با گریه )
سوفیا « یک هفته بود که توی یه اتاق تاریک زندانی بودم... دلم پیش لیندا بود... دختر کوچولوم الان چطوره؟ .. به ورود افراد راک بهشون خیره شدم منو گرفتن و بردن پیش راک...
راک « سلام پرنسس من ... باید با من جایی بیای... قراره به وسیله تو گرگ وحشی ای رو رام کنم
سوفیا « من با تو جهنمم نمیام
راک « این دست تو نیست... چشماشو ببندین
سوفیا « توی مسیر فقط تکون ها و رایحه های مختلفی که هر دقیقه بیشتر میشد رو حس می کردم... با صدای راک افرادش منو پیاده کردن و بعد از مدتی بیرون موندن طبق گفته راک منو بردن سمت یه اتاق... هر چی نزدیک تر میشدیم رایحه آشنای لیندا بیشتر میشد... نکنه... با رسیدن به اتاق و شنیدن صداش قلبم فرو ریخت... چند ثانیه بعد چشم بندم برداشته شد و به خاطر هجوم نور چشمام رو بستم... چند بار پلک زدم تا چشمام به نور عادت کنه... با واضح شدن تصاویر اطرافم با چهره اشک آلود لیندا مواجح شدم... دخترممممم
راوی « آغوش سوفیا برای آروم کردن قلبم بی قرار لیندا کافی بود... انگار زمان ایستاده و ضربان قلبش آروم تر شده بود... مادرش بوی گل رز میداد... رایحه اش رز بود... دلش نمیخواست از آغوش مادرش دل بکنه . . با جدا شدن از سوفیا نگاهی به چشمای عسلی مادرش انداخت.... غمگین بود
سوفیا « لیندا میشینی موهاتو شونه کنم؟
لیندا « راک
سوفیا « تا صبح فرصت داد پیش تو باشم
لیندا « چشم... نشستم روی صندلی و مادرم آروم و با حوصله موهام رو باز کرد و اونا رو شونه کرد
کوک « جلسه اونقدر طولانی شده بود که شب با اعلام اتمام جلسه جیهوپ وزرای بیکار رفتن ... اومدم برم پیش لیندا که مونیکا سراسیمه وارد اتاق شد
۶۱.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.