فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)p79
نگاه نفرت انگیزی به یوری انداخت،میتونست همینجا تا میخورد بزنتش تا دیگه اطرافه هیناه نگرده اما الان زمان خوبی نبود
بی توجه بهش از بازوش گرفت و به سمت آسانسور هولش داد
_مگه نشنیدی چی گفت؟ گورتو گم کن توام
یوری با پوزخند نگاش کرد و گفت: تورو گفت نه منو
_مرتیکه گفت دوتاتونم مگه کری
دکمه لابی رو فشرد و آسانسور حرکت کرد
هر دوتا منتظره یه جرقه بودن تا باز دوباره به هم حمله کنن
وقتی آسانسور ایستاد هم زمان خارج شدنو از هم دورتر به سمت خروجی حرکت کردن
تهیونگ سپرده بود که رفت و آمد هیناه رو از این لحظه به بعد بهش گزارش بدن و از این جهت خیالش راحت بود
اما یوری نمیخواست این مردو به هیچ وجه کناره عشق دوران بچگیش ببینه
_دیگه اطرافش پرسه نمیزنی گرفتی؟
تهیونگ لبخنده کجی زد و گفت : به تو چه؟ چیکارشی؟ راهتو بکش برو
سوار ماشین شد و بلافاصله به سرعت حرکت کرد
_یه بچه برام تعیین تکلیف میکنه احمق
صدای زنگ گوشی
اسم کوک رو صفحه گوشی بود
_بگو
&داداش همین الان باید بیای شرکت
_چیشده این وقت شب ؟!
_تو فقط بیا
بعده چند دقیقه رسید و سریع رفت بالا
_اومدی،بیا اینجا ببین چی شده
پشت میز وایستاد و به لپتاپ زل زد
_اینطوری پیش بره حتی اینجا رو هم بفروشیم خسارتایی که بهمون وارد میشه رو نمیتونیم جبران کنیم
لپ تاپ رو محکم بست که صدای بدی داد
_تهیونگ
_برو بیرون
وقتی دید کوک از جاش تکون نمیخوره با تحکم بیشتری گفت: بیرون
__________________________________
بی توجه بهش از بازوش گرفت و به سمت آسانسور هولش داد
_مگه نشنیدی چی گفت؟ گورتو گم کن توام
یوری با پوزخند نگاش کرد و گفت: تورو گفت نه منو
_مرتیکه گفت دوتاتونم مگه کری
دکمه لابی رو فشرد و آسانسور حرکت کرد
هر دوتا منتظره یه جرقه بودن تا باز دوباره به هم حمله کنن
وقتی آسانسور ایستاد هم زمان خارج شدنو از هم دورتر به سمت خروجی حرکت کردن
تهیونگ سپرده بود که رفت و آمد هیناه رو از این لحظه به بعد بهش گزارش بدن و از این جهت خیالش راحت بود
اما یوری نمیخواست این مردو به هیچ وجه کناره عشق دوران بچگیش ببینه
_دیگه اطرافش پرسه نمیزنی گرفتی؟
تهیونگ لبخنده کجی زد و گفت : به تو چه؟ چیکارشی؟ راهتو بکش برو
سوار ماشین شد و بلافاصله به سرعت حرکت کرد
_یه بچه برام تعیین تکلیف میکنه احمق
صدای زنگ گوشی
اسم کوک رو صفحه گوشی بود
_بگو
&داداش همین الان باید بیای شرکت
_چیشده این وقت شب ؟!
_تو فقط بیا
بعده چند دقیقه رسید و سریع رفت بالا
_اومدی،بیا اینجا ببین چی شده
پشت میز وایستاد و به لپتاپ زل زد
_اینطوری پیش بره حتی اینجا رو هم بفروشیم خسارتایی که بهمون وارد میشه رو نمیتونیم جبران کنیم
لپ تاپ رو محکم بست که صدای بدی داد
_تهیونگ
_برو بیرون
وقتی دید کوک از جاش تکون نمیخوره با تحکم بیشتری گفت: بیرون
__________________________________
۴.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.