پارت ۱۲
پارت ۱۲
ذهن کاترین : من نمیفهمم چرا وقتی لباس مناسب ندارم بزرگوار آدم میکشه
از فکرم خندم گرفت و سوار ماشین شدم و راهی اداره شدم هنوز کار داشتم
لس انجلش *
هتل*
اریک*
چشمام رو باز کردم و به اطراف نگا کردم خندم گرفت فک کنم چند دقیقه پیش یه دختر به اسم رزی گفت سنگ زیرویز رو دزدیده
+ بیدار شدی؟ آه نگرانت بود
یهو جیغ کشیدم
_ وایییی خواب ندیدمممم
+ چرا جیغ میزنیییی
_ تو سنگ زیرویز رو دزدیدی؟
+ ارههه
شکه به دختر رو به روم زل زدم اون خیلی جدی به نظر میومد دستم و لای موهام بردم
_ غیر ممکنه نمیتونی همچین چیزی رو بدزدی
چشمام رو باز کردم که برق سنگ رو به روم نظرم رو جلب کرد
+ پس میشه بدونم دستم چیه؟
_ ای....این واقعا زیرویزه
سنگ و دستم گرفتم و نگاش کردم واقعا خودش بود به دختر رو به روم نگا کردم
_ بهت یه پیشنهاد میدم قبول میکنی؟
+ پیشنهادت چیه؟
پسر پوزخندی زد
_ وارد گروه ما شو
.......
خونه *
پسر در حال چک کردن دوربینا بود که در خونه باز شد
_ چی شد چهرم معلومه؟
# نه خوشبختانه
_ میتونی فایل دوربین ها رو از کار بندازی
# خب.....نه چون اگه این کار رو کنم پلیس ردم رو میزنه
_ لعنتی
کوک با لباس خونی روی مبل ولو شد
_ لیسا از کیه خوابه ؟
# از وقتی آوردمش
کوک به فیلیکس نگا کرد
_ واقعا ؟
# اره
ابروهای کوک توی هم رفت بلند شد و سمت اتاق لیسا رفت در رو باز کرد و ........لیسا نبود
_ فیلیکسسسسسسس
فیلیکس خودشو به کوک رسوند و با دیدن اتاق خالی ترس برش داشت
_ اینطوری مراقب خواهر منی؟
# م..من
+ چتونه؟ اه خریدم نمیتونم برم؟
کوک برگشت و خواهرش رو توی اشپز خونه دید
_ کجا بودی ؟
لیسا پوکر به کوک نگا کرد
+ کوری؟ خرید بودم دیگه
لیسا بدون اهمیت دادن به کوک شروع به اشپزی کرد اما اون خیلی خوشحال بود چون یه نفر رو دیده بود :) ....
ذهن کاترین : من نمیفهمم چرا وقتی لباس مناسب ندارم بزرگوار آدم میکشه
از فکرم خندم گرفت و سوار ماشین شدم و راهی اداره شدم هنوز کار داشتم
لس انجلش *
هتل*
اریک*
چشمام رو باز کردم و به اطراف نگا کردم خندم گرفت فک کنم چند دقیقه پیش یه دختر به اسم رزی گفت سنگ زیرویز رو دزدیده
+ بیدار شدی؟ آه نگرانت بود
یهو جیغ کشیدم
_ وایییی خواب ندیدمممم
+ چرا جیغ میزنیییی
_ تو سنگ زیرویز رو دزدیدی؟
+ ارههه
شکه به دختر رو به روم زل زدم اون خیلی جدی به نظر میومد دستم و لای موهام بردم
_ غیر ممکنه نمیتونی همچین چیزی رو بدزدی
چشمام رو باز کردم که برق سنگ رو به روم نظرم رو جلب کرد
+ پس میشه بدونم دستم چیه؟
_ ای....این واقعا زیرویزه
سنگ و دستم گرفتم و نگاش کردم واقعا خودش بود به دختر رو به روم نگا کردم
_ بهت یه پیشنهاد میدم قبول میکنی؟
+ پیشنهادت چیه؟
پسر پوزخندی زد
_ وارد گروه ما شو
.......
خونه *
پسر در حال چک کردن دوربینا بود که در خونه باز شد
_ چی شد چهرم معلومه؟
# نه خوشبختانه
_ میتونی فایل دوربین ها رو از کار بندازی
# خب.....نه چون اگه این کار رو کنم پلیس ردم رو میزنه
_ لعنتی
کوک با لباس خونی روی مبل ولو شد
_ لیسا از کیه خوابه ؟
# از وقتی آوردمش
کوک به فیلیکس نگا کرد
_ واقعا ؟
# اره
ابروهای کوک توی هم رفت بلند شد و سمت اتاق لیسا رفت در رو باز کرد و ........لیسا نبود
_ فیلیکسسسسسسس
فیلیکس خودشو به کوک رسوند و با دیدن اتاق خالی ترس برش داشت
_ اینطوری مراقب خواهر منی؟
# م..من
+ چتونه؟ اه خریدم نمیتونم برم؟
کوک برگشت و خواهرش رو توی اشپز خونه دید
_ کجا بودی ؟
لیسا پوکر به کوک نگا کرد
+ کوری؟ خرید بودم دیگه
لیسا بدون اهمیت دادن به کوک شروع به اشپزی کرد اما اون خیلی خوشحال بود چون یه نفر رو دیده بود :) ....
۸.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.