فیک تهیونگ ( عشق ناخوانده ) پارت 5
~ عشق ناخوانده ~
پارت 5
چشمام رو که باز کردم دوباره دیدم تو بیمارستانم که یهو تهیونگو دیدم .
- خسته نشدی اینهمه غش کردی ؟
+ همش تقصیر توعه
- به من چه تو غش کردی
+ یعنی واقعا نمیدونی ؟
که یهو دکتر اومد تو اتاق
* اقای کیم میشه بیرون اتاق باهاتون صحبت کنم ؟
- بله اومدم
از اتاق بیرون رفتن...
* اقای کیم شرایط ایشون اصلا خوب نیست و اگه پیونده قلبی نشن ... متاسفم به زودی فوت میکنن
- چ چ چی ؟
* اگه تا دو ماه دیگه پیوند قلبی نشن ممکنه قلبشون برای همیشه از کار بیفته
و من نبایو مکالمشونو گوش میدادم ؛ حس میکردم دیگه اخر زندگیمه اشکام جاری شد که یهو به خودم اومدم
بورا نگران نباش این بهترین پایان برای توعه تو میمیری همونطور که خواستی و برای تهیونگ هم بد نمیشه این یه مرگ طبیعیه ... اشکامو پاک کردم و دوباره رفتم روی تخت .
وقتی تهیونگ دوباره وارد اتاق شد نگاهش ترحم امیز بود انگار که دلش برام میسوخت اومد بالای تخت و گفت : هر وقت سرم تموم شد صدام بزن
پرسیدم : دکتر چی گفت ؟
- هیچی میخاست در مورد شرایط بهتر شدن قلبت باهام حرف بزنه
لحنش اروم تر شده بود ... گلومو بغض گرفته بود که رفتم زیر بتو و بی صدا گریه کردم ...
از زبان ته )
هنوز تو شک بودم دلم براش سوخت درسته گند زده به شغل من اما قرار نبود بمیره
دکتر اومد و سرمشو کند و گفت میتونه مرخص بشه
- بورا پاشو باید بریم کمپانی
از زبان بورا )
اولین بار بود با اسم صدام میزد به راحتی ترحم و تو صداش حس میکردم ...
+ من ؟ برا چی بیام ؟
- بیا اونجا بهت میگم
اومدم بلند شم که دسشو رزیر زانو و گردنم گذاشت و بغلم کرد .
- برات خوب نیست زیاد حرکت کنی
بغض گلومو گرفته بود ؛ از بیمارستان اومدیم بیرون راه افتادیم رفتیم کمپانی ... دم در کمپانی اومدم پیده شم که یه ماسک و کلاه بهم داد
- اینارو بپوش اینجا شلوغه
از در پشتی وارد شدیم من از تو پنجره پائینو نگاه کردم که یه عالمه دختر دیدم ....
پارت 5
چشمام رو که باز کردم دوباره دیدم تو بیمارستانم که یهو تهیونگو دیدم .
- خسته نشدی اینهمه غش کردی ؟
+ همش تقصیر توعه
- به من چه تو غش کردی
+ یعنی واقعا نمیدونی ؟
که یهو دکتر اومد تو اتاق
* اقای کیم میشه بیرون اتاق باهاتون صحبت کنم ؟
- بله اومدم
از اتاق بیرون رفتن...
* اقای کیم شرایط ایشون اصلا خوب نیست و اگه پیونده قلبی نشن ... متاسفم به زودی فوت میکنن
- چ چ چی ؟
* اگه تا دو ماه دیگه پیوند قلبی نشن ممکنه قلبشون برای همیشه از کار بیفته
و من نبایو مکالمشونو گوش میدادم ؛ حس میکردم دیگه اخر زندگیمه اشکام جاری شد که یهو به خودم اومدم
بورا نگران نباش این بهترین پایان برای توعه تو میمیری همونطور که خواستی و برای تهیونگ هم بد نمیشه این یه مرگ طبیعیه ... اشکامو پاک کردم و دوباره رفتم روی تخت .
وقتی تهیونگ دوباره وارد اتاق شد نگاهش ترحم امیز بود انگار که دلش برام میسوخت اومد بالای تخت و گفت : هر وقت سرم تموم شد صدام بزن
پرسیدم : دکتر چی گفت ؟
- هیچی میخاست در مورد شرایط بهتر شدن قلبت باهام حرف بزنه
لحنش اروم تر شده بود ... گلومو بغض گرفته بود که رفتم زیر بتو و بی صدا گریه کردم ...
از زبان ته )
هنوز تو شک بودم دلم براش سوخت درسته گند زده به شغل من اما قرار نبود بمیره
دکتر اومد و سرمشو کند و گفت میتونه مرخص بشه
- بورا پاشو باید بریم کمپانی
از زبان بورا )
اولین بار بود با اسم صدام میزد به راحتی ترحم و تو صداش حس میکردم ...
+ من ؟ برا چی بیام ؟
- بیا اونجا بهت میگم
اومدم بلند شم که دسشو رزیر زانو و گردنم گذاشت و بغلم کرد .
- برات خوب نیست زیاد حرکت کنی
بغض گلومو گرفته بود ؛ از بیمارستان اومدیم بیرون راه افتادیم رفتیم کمپانی ... دم در کمپانی اومدم پیده شم که یه ماسک و کلاه بهم داد
- اینارو بپوش اینجا شلوغه
از در پشتی وارد شدیم من از تو پنجره پائینو نگاه کردم که یه عالمه دختر دیدم ....
۲۳.۴k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.