p:26
-آاا یونا یه دونه شیرموز برام میاری؟ *از پذیرایی صداش میکنه*
+باشه
یه شیرموز برداشتم بردم دادم بهش
-تشکر
....
2 ساعت بعد
+جونگ کوک بیا شام حاظره*بلند*
-اومدم*بلند*
تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم داخل اشپزخونه
+بفرمایید*غذا رو میزاره روی میز*
-به به از کجا فهمیدی کیمچی دوس دارم؟ *لبخند*
+دیگه دیگه*لبخند*
خواستم بشینم
-رفتم و براش صندلی رو دادم کنار
-بفرمایید بانو*لبخند*
2 ساعت بعد
یونا و کوک داشتن تلوزیون نگاه میکردن.یونا بغل کوک بود و کم کم داشت خوابش میبرد.
-حس کردم چیزی اروم فرود اومد روی شونم. نگاه کردم بهش دیدم یونا خوابش برده. کنترل رو برداشتم تلویزیون رو خاموش کردم براید بغلش کردم و بردمش اتاق درازش دادم روی تخت خودمم کنارش خوابیده. سرشو بوسه ی چندثانیه زدم و چشمامو بستم
صبح ساعت 8
+بیدار شدم و سینه های کوک که جلوی صورتم بود مواجه شدم:/نزدیک بود از خنده بترکم. نمیدونم چرا. دستمو گرفتم روی دهنم تا کوک بیدار نشه
-با خنده های ارومی بیدار شدم دیدم یونا داره میخنده
-اهای به چی میخندی خانم؟ *لبخند و ابرو بالا*
+ای وای بیدار شدی؟ *لبخند*
-بگو ببینم به چی میخندی منم بخندم*لبخند*
+بیدار شدم دیدم سینه های بزرگت جلوی چشمه*لبخند*
-یااا به این میخندی؟ اینا باید برات عادی بشه*لبخند*
+وای فکر کنم تا بیدار میشی سینه های شوهرت جلوت باشه*لبخند*
-شوهرم؟ یا زنم؟
+آاا... منظورم. خودم بود.
-بله گرفتم
کشیدمش توی بغلم
-بریم بیرون؟
+برای چی؟
-بریم یه ذره خوش بگذرونیم*لبخند*
+مثلا چیکار کنیم؟ *لبخند*
-بریم خرید. ناهاری چیزی بخوریم. دیگههه.. بریم جنگل. اممم کلا خوش بگذرونیم دیگه*لبخند*
+همشو؟
-بله
+حداقل ناهار رو بیایم خونه
-نچ نیومدی ماه عسل که غذا درست کنی. اومدی خوش بگذرونیم( هعی خوش به حالش😮💨 )
+بعد ساعت چند برگردیم؟
-دیگه ساعت 3 بیایم چون یه کاری دارم( اهم😐 )
+چه کاری؟
-بعدا میفهمی
+باشه بیا بریم صبحونه بخوریم
ساعت 1
کوک و یونا توی رستوران بودن و داشتن غذا میخوردن
+غذا خیلی تند بود
-هردومون داشتیم از خنده میترکیدیم. هم من داشتم میسوختم هم یونا
-هاییی سوختم*خنده و نفس هاشو میده بیرون*
+مگه مجبور بودی غذا تند بگیری*اونم مثل کوک*
-ولی حال میده ها*خنده*
+وای نوشابم تموم شد*نفساشو میده بیرون*
-وایسا*غذاشو قورت میده*
...
-یه نوشابه برام میارین*با گارسونه*
گارسون:بله جناب
نوشابه رو اوردن
-بیا*درشو براش باز میکنه*
2 ساعت بعد
+خیلی بهم خوش گذشت. دیگه داشتیم میرسیدیم
-خوش گذشت بهت؟ *لبخند*
+خوش گذشت؟ *ابرو بالا*
-ی. یعنی بهت خوش نگذشته؟
+امروز بهترین روز زندگیم بود*لبخند*
-آاا من فکر کردم بهترین روز زندگیت یه روز دیگه باشه*لبخند و ابرو بالا*
+مثلا کی؟ *لبخند*
-روز عروسیمون*لبخند*
+باشه
یه شیرموز برداشتم بردم دادم بهش
-تشکر
....
2 ساعت بعد
+جونگ کوک بیا شام حاظره*بلند*
-اومدم*بلند*
تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم داخل اشپزخونه
+بفرمایید*غذا رو میزاره روی میز*
-به به از کجا فهمیدی کیمچی دوس دارم؟ *لبخند*
+دیگه دیگه*لبخند*
خواستم بشینم
-رفتم و براش صندلی رو دادم کنار
-بفرمایید بانو*لبخند*
2 ساعت بعد
یونا و کوک داشتن تلوزیون نگاه میکردن.یونا بغل کوک بود و کم کم داشت خوابش میبرد.
-حس کردم چیزی اروم فرود اومد روی شونم. نگاه کردم بهش دیدم یونا خوابش برده. کنترل رو برداشتم تلویزیون رو خاموش کردم براید بغلش کردم و بردمش اتاق درازش دادم روی تخت خودمم کنارش خوابیده. سرشو بوسه ی چندثانیه زدم و چشمامو بستم
صبح ساعت 8
+بیدار شدم و سینه های کوک که جلوی صورتم بود مواجه شدم:/نزدیک بود از خنده بترکم. نمیدونم چرا. دستمو گرفتم روی دهنم تا کوک بیدار نشه
-با خنده های ارومی بیدار شدم دیدم یونا داره میخنده
-اهای به چی میخندی خانم؟ *لبخند و ابرو بالا*
+ای وای بیدار شدی؟ *لبخند*
-بگو ببینم به چی میخندی منم بخندم*لبخند*
+بیدار شدم دیدم سینه های بزرگت جلوی چشمه*لبخند*
-یااا به این میخندی؟ اینا باید برات عادی بشه*لبخند*
+وای فکر کنم تا بیدار میشی سینه های شوهرت جلوت باشه*لبخند*
-شوهرم؟ یا زنم؟
+آاا... منظورم. خودم بود.
-بله گرفتم
کشیدمش توی بغلم
-بریم بیرون؟
+برای چی؟
-بریم یه ذره خوش بگذرونیم*لبخند*
+مثلا چیکار کنیم؟ *لبخند*
-بریم خرید. ناهاری چیزی بخوریم. دیگههه.. بریم جنگل. اممم کلا خوش بگذرونیم دیگه*لبخند*
+همشو؟
-بله
+حداقل ناهار رو بیایم خونه
-نچ نیومدی ماه عسل که غذا درست کنی. اومدی خوش بگذرونیم( هعی خوش به حالش😮💨 )
+بعد ساعت چند برگردیم؟
-دیگه ساعت 3 بیایم چون یه کاری دارم( اهم😐 )
+چه کاری؟
-بعدا میفهمی
+باشه بیا بریم صبحونه بخوریم
ساعت 1
کوک و یونا توی رستوران بودن و داشتن غذا میخوردن
+غذا خیلی تند بود
-هردومون داشتیم از خنده میترکیدیم. هم من داشتم میسوختم هم یونا
-هاییی سوختم*خنده و نفس هاشو میده بیرون*
+مگه مجبور بودی غذا تند بگیری*اونم مثل کوک*
-ولی حال میده ها*خنده*
+وای نوشابم تموم شد*نفساشو میده بیرون*
-وایسا*غذاشو قورت میده*
...
-یه نوشابه برام میارین*با گارسونه*
گارسون:بله جناب
نوشابه رو اوردن
-بیا*درشو براش باز میکنه*
2 ساعت بعد
+خیلی بهم خوش گذشت. دیگه داشتیم میرسیدیم
-خوش گذشت بهت؟ *لبخند*
+خوش گذشت؟ *ابرو بالا*
-ی. یعنی بهت خوش نگذشته؟
+امروز بهترین روز زندگیم بود*لبخند*
-آاا من فکر کردم بهترین روز زندگیت یه روز دیگه باشه*لبخند و ابرو بالا*
+مثلا کی؟ *لبخند*
-روز عروسیمون*لبخند*
۵.۲k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.