♢𓊈𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝑓𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑚𝑒𓊉♢
♢𓊈𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝑓𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑚𝑒𓊉♢
فراموشم نکن:)♡
ᴘᴀʀᴛ﹍9
تماسو وصل کرد و روی بلندگو گذاشت
-کیم یونا؟
+خودمم
-دوربین مداربسته ی منطقه ی تصادف رو چک کردم...
+خبببب
-خودتون باید ببینید
+اومدیم
سریع تلفن رو قطع کرد و جیغ بلندی از روی شادی زد
+جیمینننن بالاخرههههه
جیمین تک خنده ای به چهره ی خوشحال یونا کرد
_منتظر چی هستی زود باش
+بریم
2ساعت بعد
مشتشو محکم به میز کوبید و عصبی غرید
+هیچ چیز مشکوکی نمیبینم
_عشقم اروم باش...
-این اخرین باره که پخشش میکنم الان رئیسم میاد...و قطعا اگه اینو ببینه از کارم اخراجم میکنه
+خیلی خب پخش کن
چشمهای هردو خیره به صفحه کامپیوتر بود
+استاپ بزن...ا..اون ماشین ما نیست
_چـ..چی؟
+ماشین عمومه...پلاکش...شماره ی اخر پلاک باید 5 باشه ولی 9 عه
_میتونی این فیلمو برام بفرستی؟
-فرستادم
با چشمهای پرذوق به جیمین نگاه میکرد
ناگهان پرید بغلش و محکم لباشو به لبای جیمین کوبید
با تعجب به یونا که گونه هاش از خجالت سرخ شده بود نگاه کرد
_واو...
+چیزه من
با حالت شیطنت امیزی گفت
_یه بار دیگه تکرارش میکنی؟
محکم مشتشو به بازوی جیمین کوبید
+عهههه
به سمت نگهبان برگشت و تعظیم کوتاهی کرد
+واقعا ازت ممنونم...ما دیگه میریم
-وظیفه بود...خدانگهدار
نارنگیام بابت تاخیر معذرت میخوام🥲❤
خونمون واقعا شلوغه اصن وقت سرخاروندن ندارم🥲
فراموشم نکن:)♡
ᴘᴀʀᴛ﹍9
تماسو وصل کرد و روی بلندگو گذاشت
-کیم یونا؟
+خودمم
-دوربین مداربسته ی منطقه ی تصادف رو چک کردم...
+خبببب
-خودتون باید ببینید
+اومدیم
سریع تلفن رو قطع کرد و جیغ بلندی از روی شادی زد
+جیمینننن بالاخرههههه
جیمین تک خنده ای به چهره ی خوشحال یونا کرد
_منتظر چی هستی زود باش
+بریم
2ساعت بعد
مشتشو محکم به میز کوبید و عصبی غرید
+هیچ چیز مشکوکی نمیبینم
_عشقم اروم باش...
-این اخرین باره که پخشش میکنم الان رئیسم میاد...و قطعا اگه اینو ببینه از کارم اخراجم میکنه
+خیلی خب پخش کن
چشمهای هردو خیره به صفحه کامپیوتر بود
+استاپ بزن...ا..اون ماشین ما نیست
_چـ..چی؟
+ماشین عمومه...پلاکش...شماره ی اخر پلاک باید 5 باشه ولی 9 عه
_میتونی این فیلمو برام بفرستی؟
-فرستادم
با چشمهای پرذوق به جیمین نگاه میکرد
ناگهان پرید بغلش و محکم لباشو به لبای جیمین کوبید
با تعجب به یونا که گونه هاش از خجالت سرخ شده بود نگاه کرد
_واو...
+چیزه من
با حالت شیطنت امیزی گفت
_یه بار دیگه تکرارش میکنی؟
محکم مشتشو به بازوی جیمین کوبید
+عهههه
به سمت نگهبان برگشت و تعظیم کوتاهی کرد
+واقعا ازت ممنونم...ما دیگه میریم
-وظیفه بود...خدانگهدار
نارنگیام بابت تاخیر معذرت میخوام🥲❤
خونمون واقعا شلوغه اصن وقت سرخاروندن ندارم🥲
۱۵.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.