فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 15
رفتیم رسیدیم کافه نشستیم خیلی کافه شیک و قشنگی بود گارسون اومد طرفمون: سلام چی میل دارید براتون بیارم ؟سو رو به من گفت:تو چی سفارش میدی؟
گفتم:یه کاپو چینو
سوهم به گارسون گفت:پس برای منم یک ایس امریکانو بیارید
گارسون گفت :چشم و تعظیم کردورفت
سو با لبخند قشنگی که روی لباش بود گفت:خب ا/ت جان چی میخواستی بهم بگی که منو اوردی اینجا؟
گفتم:سو میدونی که من الان رفیقی بجز تو ندارم وصلاح تورو میخوام...دستشو که روی میز بود گرفتم و ادامه دادم:دیروز وقتی که تو اون حرفارو به جونگ وو زدی اون میخاسته رگ خودشو بزنه درسته که اون دلتو شکسته اما واقعا انگار دوست داره که خواسته خودشو بکشه لبخند روی لبای سو محو شد و دستمو ول کرد و انگار ناراحت شده باشه گفت:من دوست ندارم که با کسی که بهم خیانت کرده باشم با تمام وجود انگار درکش میکردم که میگه خیانت بعد با چشمای پر از اشک بهم نگاه کرد وادامه داد:من عاشقش بودم میفهمی؟....عاشق تا حالا عاشق شدی که بفهمی؟ و بعد شروع به گریه کردن گفتم:عزیزم با تمام وجودم درکت میکنم اما اون مست بوده و نمیفهمیده میدونم که اون اشتباه بزرگی کرده که بهت دروغ گفته اما برای اخرین بار بهش یه فرصت بده همه به نظرم یه فرصت دوباره دارن ...نه؟
سو گفت:الان حال وو چطوره ؟گفتم:اگه شوگا به دادش نرسیده بود ممکن بود الان مرده باشه اما خدارو شکر زندس و حالش خوبه گفت: کی به تو گفت؟گفتم شوگای عوضی دیگه صبحی همون گفت که برم حیاط پشتی و باهاش حرف بزنم که اینارو بهم گفت
سو با همون قیافش که ناراحت بود یهو خندید وگفت:عوضی؟...از کی تا حالا عوضی شده؟ گفتم:یااااااا. تو که داشتی گریه میکردی چیشد؟ گف:خندم گرف که گفتی عوضی گفتم:خب واقعا هم عوضیه خیلی مغرورو سرده منو مجبور کرده که بیام به تواصرار کنم که جون اون رفیقشونجات بدم:/
سو گفت:خب اون گفت تو چرا قبول کردی؟نکنه تهدیدت کرده؟
گفتم:نه تهدیده چی چی بیخورد میکنه تهدیدم کرده باشه مکث کردم و گفتم:خودمم نمیدونم چرا قبول کردم خَرم هاااااا سو گفت:پس بخاطر جونگ وو نبود که داشتی به من اصرار میکردی بخاطر شوگا بود گفتم :نه اصلا بخاطر اون نبود بخاطر جونگ وو بود که دلم براش سوخت گفت :حالا تو انکار کن اما بخاطر شوگا بود گفتم:تو اینجوری فک کن ..... تو دلمم انگار بخاطر شوگا بود گفتم: چیشد به جونگ وو فرصت دوباره میدی؟گفت: فقط بخاطر تو و اسیبی که میخواسته به خودش بزنه گفتم:باشه عزیزم مرسی:) قهوه هامو اوردن خوردیم و بلند شیدیمو رفتیم به سو گفتم:بیا بریم من مامانتو راضی کنم امشبو پیشم بمونی گفت :باشه اما قول نمیدم که قبول کنه ها گفتم:حالا ما سعیمونو میکنیم گفت باشه و با اتوبوس رفیتیم تا دم در خونشون .....
منتظر پارت بعد باشید:)
گفتم:یه کاپو چینو
سوهم به گارسون گفت:پس برای منم یک ایس امریکانو بیارید
گارسون گفت :چشم و تعظیم کردورفت
سو با لبخند قشنگی که روی لباش بود گفت:خب ا/ت جان چی میخواستی بهم بگی که منو اوردی اینجا؟
گفتم:سو میدونی که من الان رفیقی بجز تو ندارم وصلاح تورو میخوام...دستشو که روی میز بود گرفتم و ادامه دادم:دیروز وقتی که تو اون حرفارو به جونگ وو زدی اون میخاسته رگ خودشو بزنه درسته که اون دلتو شکسته اما واقعا انگار دوست داره که خواسته خودشو بکشه لبخند روی لبای سو محو شد و دستمو ول کرد و انگار ناراحت شده باشه گفت:من دوست ندارم که با کسی که بهم خیانت کرده باشم با تمام وجود انگار درکش میکردم که میگه خیانت بعد با چشمای پر از اشک بهم نگاه کرد وادامه داد:من عاشقش بودم میفهمی؟....عاشق تا حالا عاشق شدی که بفهمی؟ و بعد شروع به گریه کردن گفتم:عزیزم با تمام وجودم درکت میکنم اما اون مست بوده و نمیفهمیده میدونم که اون اشتباه بزرگی کرده که بهت دروغ گفته اما برای اخرین بار بهش یه فرصت بده همه به نظرم یه فرصت دوباره دارن ...نه؟
سو گفت:الان حال وو چطوره ؟گفتم:اگه شوگا به دادش نرسیده بود ممکن بود الان مرده باشه اما خدارو شکر زندس و حالش خوبه گفت: کی به تو گفت؟گفتم شوگای عوضی دیگه صبحی همون گفت که برم حیاط پشتی و باهاش حرف بزنم که اینارو بهم گفت
سو با همون قیافش که ناراحت بود یهو خندید وگفت:عوضی؟...از کی تا حالا عوضی شده؟ گفتم:یااااااا. تو که داشتی گریه میکردی چیشد؟ گف:خندم گرف که گفتی عوضی گفتم:خب واقعا هم عوضیه خیلی مغرورو سرده منو مجبور کرده که بیام به تواصرار کنم که جون اون رفیقشونجات بدم:/
سو گفت:خب اون گفت تو چرا قبول کردی؟نکنه تهدیدت کرده؟
گفتم:نه تهدیده چی چی بیخورد میکنه تهدیدم کرده باشه مکث کردم و گفتم:خودمم نمیدونم چرا قبول کردم خَرم هاااااا سو گفت:پس بخاطر جونگ وو نبود که داشتی به من اصرار میکردی بخاطر شوگا بود گفتم :نه اصلا بخاطر اون نبود بخاطر جونگ وو بود که دلم براش سوخت گفت :حالا تو انکار کن اما بخاطر شوگا بود گفتم:تو اینجوری فک کن ..... تو دلمم انگار بخاطر شوگا بود گفتم: چیشد به جونگ وو فرصت دوباره میدی؟گفت: فقط بخاطر تو و اسیبی که میخواسته به خودش بزنه گفتم:باشه عزیزم مرسی:) قهوه هامو اوردن خوردیم و بلند شیدیمو رفتیم به سو گفتم:بیا بریم من مامانتو راضی کنم امشبو پیشم بمونی گفت :باشه اما قول نمیدم که قبول کنه ها گفتم:حالا ما سعیمونو میکنیم گفت باشه و با اتوبوس رفیتیم تا دم در خونشون .....
منتظر پارت بعد باشید:)
۱.۸k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.