ارباب من پارت ۳
اشکام روی
گونه هام جاری بودن من نمیخواستم صیغه بشم اون فقط بخاطر هوسش و انتقام زندگی من و میخواست نابود کنه
با باز شدن ناگهانی در اتاق وحشت زده روی تخت نیم خیز شدم که کمرم تیر کشید نگاهم و به همسر ارباب دوختم
که با عصبانیت و حقارت بهم خیره شده بود با صدای جیغ جیغی لب زد:
_توی دهاتی خونبس میخوای صیغه ی ارباب بشی آره؟!
با بغض بهش خیره شدم که پوزخندی زد و بهم نزدیک شد و قبل اینکه بفهمم موهام و گرفت و پرتم کرد روی زمین
آخی گفتم و اشکام شروع کرد به باریدن بخاطر این حقارت
_عوضی چجوری میخوای صیغه ی ارباب بشی خودم میکشمت.
با پاشنه ی کفشش محکم کوبید تو دلم که آخی گفتم و اون بی توجه به اشکام شروع کرد به کتک زدنم نمیدونم چقدر
التماس کردم چقدر کتکم زد چشمام دیگه داشت بسته میشد ولی اون محکم با کفشش به شکمم میکوبید و داد میزد:
_میکشمت دختره ی عوضی حالا توی رعیت دهاتی میخوای جای منو بگیری!خودم میکشمت.
بدنم بیحس شده بود و چشمام داشت بسته میشد که صدای باز شدن در اتاق و پشت بندش صدای عصبی و بلند ارباب تو گوشم پیچید:
_داری چه غلطی میکنی؟!
و سیاهی مطلق با شنیدن صدا هایی کنار گوشم با درد چشمام و باز کردم که ارباب و یه آقایی رو بالای سرم
دیدم تو جام نیم خیز شدم که شکمم تیری کشید و آخی گفتم که صدای آقا بلند شد:
_بلاخره بهوش اومدی،بهتره بخوابی و یکم استراحت کنی تا زخمات خوب بشن.
با شنیدن صدای ارباب نگاهم و بهش دوختم که با صدای جدی و سردی رو به دکتر گفت:
_داروهایی که لازمه رو بنویسین.میتونین برین.
رسما داشت میگفت گمشو به دکتر ،دکتره نگاهی بهم انداخت و با گفتن:
_مواظب خودتون باشید.
از اتاق رفت بیرون.
_به چی خیره شدی ؟!
با شنیدن صدای عصبی ارباب نگاهم بهش دوختم که با چشمهای به خون نشسته بهم خیره شده بود با ترس آب دهنمو قورت دادم
که فکم و تو دستاش گرفت و با صدای عصبی گفت:
گونه هام جاری بودن من نمیخواستم صیغه بشم اون فقط بخاطر هوسش و انتقام زندگی من و میخواست نابود کنه
با باز شدن ناگهانی در اتاق وحشت زده روی تخت نیم خیز شدم که کمرم تیر کشید نگاهم و به همسر ارباب دوختم
که با عصبانیت و حقارت بهم خیره شده بود با صدای جیغ جیغی لب زد:
_توی دهاتی خونبس میخوای صیغه ی ارباب بشی آره؟!
با بغض بهش خیره شدم که پوزخندی زد و بهم نزدیک شد و قبل اینکه بفهمم موهام و گرفت و پرتم کرد روی زمین
آخی گفتم و اشکام شروع کرد به باریدن بخاطر این حقارت
_عوضی چجوری میخوای صیغه ی ارباب بشی خودم میکشمت.
با پاشنه ی کفشش محکم کوبید تو دلم که آخی گفتم و اون بی توجه به اشکام شروع کرد به کتک زدنم نمیدونم چقدر
التماس کردم چقدر کتکم زد چشمام دیگه داشت بسته میشد ولی اون محکم با کفشش به شکمم میکوبید و داد میزد:
_میکشمت دختره ی عوضی حالا توی رعیت دهاتی میخوای جای منو بگیری!خودم میکشمت.
بدنم بیحس شده بود و چشمام داشت بسته میشد که صدای باز شدن در اتاق و پشت بندش صدای عصبی و بلند ارباب تو گوشم پیچید:
_داری چه غلطی میکنی؟!
و سیاهی مطلق با شنیدن صدا هایی کنار گوشم با درد چشمام و باز کردم که ارباب و یه آقایی رو بالای سرم
دیدم تو جام نیم خیز شدم که شکمم تیری کشید و آخی گفتم که صدای آقا بلند شد:
_بلاخره بهوش اومدی،بهتره بخوابی و یکم استراحت کنی تا زخمات خوب بشن.
با شنیدن صدای ارباب نگاهم و بهش دوختم که با صدای جدی و سردی رو به دکتر گفت:
_داروهایی که لازمه رو بنویسین.میتونین برین.
رسما داشت میگفت گمشو به دکتر ،دکتره نگاهی بهم انداخت و با گفتن:
_مواظب خودتون باشید.
از اتاق رفت بیرون.
_به چی خیره شدی ؟!
با شنیدن صدای عصبی ارباب نگاهم بهش دوختم که با چشمهای به خون نشسته بهم خیره شده بود با ترس آب دهنمو قورت دادم
که فکم و تو دستاش گرفت و با صدای عصبی گفت:
۱.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.