عشق اجباری p8
...ا/ت...
تو خواب ناز بودم که با صدای تلویزیون از خواب بلند شدم جونگ کوک داشت فیلم میدید و صبحانه اش رو میخورد رفتم پیشش نشستم
ا/ت:این چیه داری میبینی؟
جونگ کوک:نمیدونم داشتم همینجوری شبکه ها رو عوض میکردم و اینو گذاشتم
ا/ت:اوم...باشه
(تلفن جونگ کوک زنگ میخوره)
جونگ کوک:چیه
؟:سلام جونگ کوک چه خبر
جونگ کوک:چیکار داری
؟:حداقل یه سلام بکن
جونگ کوک:گفتم چیکار داری
؟:امشب شریکت یه مهمونی داره
جونگ کوک:چی؟واقعا؟خب؟
؟:باید امشب به مهمونیش بری
جونگ کوک:باشه
؟:فقط اینکه نباید تنها بیای
جونگ کوک:منظورت چیه؟
؟:باید یه زنی همراهت باشه دوست دخترت یا زنت نمیدونم...یه زن باید همراهت باشه
جونگ کوک:خیلی خب
(قطع میکنه)
جونگ کوک:ا/ت
ا/ت:بله
جونگ کوک:شریک من امشب یه مهمونی داری توهم باید بیای
ا/ت:واقعا؟باشه!
جونگ کوک:خوبه
(گوشی جونگ کوک دوباره زنگ میخوره)
جونگ کوک:بله
؟:قربان شرکت به مشکل برخورده باید بیاید
جونگ کوک:ولی امروز جمعست
؟:قربان باید همین الان بیاید
جونگ کوک:خیلی خب
ا/ت:چی شده؟
جونگ کوک:باید برم سرکار شرکت به مشکل برخورده
ا/ت:تورو خدا نرو امروز جمعست
جونگ کوک:مجبورم برم
(جونگ کوک بلند میشه حاضر میشه)
جونگ کوک:تا شب برنمیگردم خودم برات راننده میفرستم تا ببرتت مهمونی
ا/ت:باشه
(جونگ کوک از خونه میره)
...ا/ت...
حتی جمعه هم نمیتونم با جونگ کوک باشم
(شب)
...ا/ت...
داشتم لباسم رو میپوشیدم خیلی دوسش داشتم بهترین لباسمه
(اجوما وارد اتاق میشه)
اجوما:خانم راننده اومدن
ا/ت:باشه الان میام
(ا/ت میره و سوار ماشین میشه،راننده به ا/ت نگاه میکنه چون لباس ا/ت خیلی باز و کوتاه بود...ماشین راه میوفته)
(لباس ا/ت اسلاید ۲)
...ا/ت...
میدونم لباسم نامناسبه اما من همیشه اینجوری لباس میپوشم و این نگاها برام عادت شده...یکم بعد رسیدیم و یه مرد منتظرم بود از ماشین پیاده شدم
مرد:سلام فکر کنم شما خانم لی هستین
ا/ت:بله خودمم
مرد:اقای جئون داخل هستن لطفا دنبالم بیاین
ا/ت:باشه
(ا/ت پیش جونگ کوک میره)
ا/ت:یوهو کوک
(جونگ کوک متعجب به لباس ا/ت نگاه میکنه)
جونگ کوک:این...این چیه پوشیدی؟
ا/ت:مگه چشه؟خیلی خوشگله این لباس مورد علاقمه
جونگ کوک:تو به این میگی لباس؟این فقط یه تیکه پارچست!
ا/ت:چی داری میگی خیلی هم خوبه
جونگ کوک:همه ی مردا دارن نگات میکنن
ا/ت:خب که چی من همیشه اینجوری لباس میپوشم دیگه برام عادت شده که مردم نگام کنن
جونگ کوک:ولی دیگه قرار نیست اینطوری لباس بپوشی
ا/ت:من هرجور که بخوام لباس میپوشم
جونگ کوک:واقعا؟
ا/ت:آره!
جونگ کوک:خب پس___
(شریک جونگ کوک میاد و حرف جونگ کوک رو قطع میکنه)
شریک:اقای جئون
جونگ کوک:اوه سلام
شریک:پس همسرتون ایشونه چه خانم زیبایی
ا/ت:ممنون
#فیک
تو خواب ناز بودم که با صدای تلویزیون از خواب بلند شدم جونگ کوک داشت فیلم میدید و صبحانه اش رو میخورد رفتم پیشش نشستم
ا/ت:این چیه داری میبینی؟
جونگ کوک:نمیدونم داشتم همینجوری شبکه ها رو عوض میکردم و اینو گذاشتم
ا/ت:اوم...باشه
(تلفن جونگ کوک زنگ میخوره)
جونگ کوک:چیه
؟:سلام جونگ کوک چه خبر
جونگ کوک:چیکار داری
؟:حداقل یه سلام بکن
جونگ کوک:گفتم چیکار داری
؟:امشب شریکت یه مهمونی داره
جونگ کوک:چی؟واقعا؟خب؟
؟:باید امشب به مهمونیش بری
جونگ کوک:باشه
؟:فقط اینکه نباید تنها بیای
جونگ کوک:منظورت چیه؟
؟:باید یه زنی همراهت باشه دوست دخترت یا زنت نمیدونم...یه زن باید همراهت باشه
جونگ کوک:خیلی خب
(قطع میکنه)
جونگ کوک:ا/ت
ا/ت:بله
جونگ کوک:شریک من امشب یه مهمونی داری توهم باید بیای
ا/ت:واقعا؟باشه!
جونگ کوک:خوبه
(گوشی جونگ کوک دوباره زنگ میخوره)
جونگ کوک:بله
؟:قربان شرکت به مشکل برخورده باید بیاید
جونگ کوک:ولی امروز جمعست
؟:قربان باید همین الان بیاید
جونگ کوک:خیلی خب
ا/ت:چی شده؟
جونگ کوک:باید برم سرکار شرکت به مشکل برخورده
ا/ت:تورو خدا نرو امروز جمعست
جونگ کوک:مجبورم برم
(جونگ کوک بلند میشه حاضر میشه)
جونگ کوک:تا شب برنمیگردم خودم برات راننده میفرستم تا ببرتت مهمونی
ا/ت:باشه
(جونگ کوک از خونه میره)
...ا/ت...
حتی جمعه هم نمیتونم با جونگ کوک باشم
(شب)
...ا/ت...
داشتم لباسم رو میپوشیدم خیلی دوسش داشتم بهترین لباسمه
(اجوما وارد اتاق میشه)
اجوما:خانم راننده اومدن
ا/ت:باشه الان میام
(ا/ت میره و سوار ماشین میشه،راننده به ا/ت نگاه میکنه چون لباس ا/ت خیلی باز و کوتاه بود...ماشین راه میوفته)
(لباس ا/ت اسلاید ۲)
...ا/ت...
میدونم لباسم نامناسبه اما من همیشه اینجوری لباس میپوشم و این نگاها برام عادت شده...یکم بعد رسیدیم و یه مرد منتظرم بود از ماشین پیاده شدم
مرد:سلام فکر کنم شما خانم لی هستین
ا/ت:بله خودمم
مرد:اقای جئون داخل هستن لطفا دنبالم بیاین
ا/ت:باشه
(ا/ت پیش جونگ کوک میره)
ا/ت:یوهو کوک
(جونگ کوک متعجب به لباس ا/ت نگاه میکنه)
جونگ کوک:این...این چیه پوشیدی؟
ا/ت:مگه چشه؟خیلی خوشگله این لباس مورد علاقمه
جونگ کوک:تو به این میگی لباس؟این فقط یه تیکه پارچست!
ا/ت:چی داری میگی خیلی هم خوبه
جونگ کوک:همه ی مردا دارن نگات میکنن
ا/ت:خب که چی من همیشه اینجوری لباس میپوشم دیگه برام عادت شده که مردم نگام کنن
جونگ کوک:ولی دیگه قرار نیست اینطوری لباس بپوشی
ا/ت:من هرجور که بخوام لباس میپوشم
جونگ کوک:واقعا؟
ا/ت:آره!
جونگ کوک:خب پس___
(شریک جونگ کوک میاد و حرف جونگ کوک رو قطع میکنه)
شریک:اقای جئون
جونگ کوک:اوه سلام
شریک:پس همسرتون ایشونه چه خانم زیبایی
ا/ت:ممنون
#فیک
۲۴۳
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.