تگ پارتی درخواستی
وقتی بهت خیانت میکنه
__________________________
های من کیم ات هستم....۲۳سالمه و ۲سالکه با تهیونگ ازدواج کردم...امشب سالگرد ازدواج من و تهیونگه..و من تصمیمی دارم که سوپرایزش کنم...پس صبح ساعت ۶ از خواب بیدار شدم کهیونگ مث همیشه رفته بود کمپانی...رفتم و خانه رو تمیز کردم......
غذا و کیک اماده کردم و منتظر تهیونگ شدم...از ساعت ۴تا۶ منتظرش بودم..اما خبری ازش نبود...خیلی نگرانش شدم...! در واقع...ازدواج ما اجباری بود..من ته رو خیلی دوست دارم...اما اونو نمیدونم...
تهیونگ ویو:
های من کیم تهیونگ هستم تویه گمپانی بیگ هیت کار میکنم....و همسر من ینی کیم ات هستش..ازدواجمون اجباری بود....راستی من دوست دختر دارم ولی ات نمیدونه.....امشب قرار بود با یوری(دوس دختر ته)بریم رستوران...پس صبح زود بیدار شدم و رفتن کمپانی و بعد از اونجا با یوری رفتیم رستوران
یوری:میگم..عشقم...کس میشه ازدواج کنیم...؟
تهیونگ:یه روزی میشه...
یوری:دوست دالم ته ته مح
تهیونگ:منم کیوتی....♡
ات ویو:
۵ساعت گذشته...اما ته هتوز نیومده...ساعت ۹ شبه....ینی کجاست....؟
_ات به نامجون زنگ زد_
نامجون:سلام ات...
ات:سلام...مسگم...تهیونگ اونجاست...؟
نامجون:اِم..ن..نه..اینجا نیست مگه نسومده خونه...؟
ات:ن..نه
نامجون:پس کجاست...!
ات:م.من نمیدونم
_ات قطع کرد_
ات:ینی کجاست...؟
=صدای زنگ در خونه=
خود....خودشه..!ن..نه....این. بسته چیه...؟
_ات در بسته رو باز کرد....و با عکساس یوری و ته که توی رستوران بودن مواجح شد...و یه نامه...ات نامه رو باز کرد و شروع به خوندش کرد_
نامه:ات عزیز....این عکس ها تقدیم به توعه.....تهیونگ شوهرت با دوست دخترش یوری دارند. تو رستوران حال نیکنند...وایسا...امروز سالگرد ازدواجتون بود درسته....اخه...دلم برات سوخت
ات....[درحال گریه کرد]
ات:چ..چطور تونست...من...من خیلی دوسش داشتم...هق...هق
ته ویو:شام رو خوردیم و یادم افتاد. که امرو. سالگرد ازدواج من و اته.....چطوری یادم رفت...!
سریع رفتم تونه و با اتی که روی مبل نشسته یود و میز رنگارنگ وکلی غذا رو به رو شدم..کادویی.که با نظر میومد مال منه
ته:ا..ات
ات:چیه...؟اان....چته...چرا اومدی خونه...ها...میرفتی با یوری بهت بیشتر خوش میگذشت
ته:ا..ات..گوش کن...منو ببخش اشتباه کردم
ات:چیو منو ببخش...؟تو بهم خیانت کردی....!هقق
ته:ات...عزیزم...
=ته ات رو تو بغلش گرفت=
ته:منو ببخش که نتونستم درک کنم که چقد دوسم داری...میشا از اول شروع کنیم...؟
ات:هق...ا..از اول...؟
ته:اره...قول میدم همه چیرو درست کنم
ات:هق...قول...؟
ته:اره قول.....!
=و ات همونجا تو بغل ته خوابش میبره=
=بغلی که مث په ملافه گرم ازش حفاظت میکرد=
اونا از اول شروع کردنند...و به یه خانواده شاد تبدیل شدنند
____________________
پایاننن
__________________________
های من کیم ات هستم....۲۳سالمه و ۲سالکه با تهیونگ ازدواج کردم...امشب سالگرد ازدواج من و تهیونگه..و من تصمیمی دارم که سوپرایزش کنم...پس صبح ساعت ۶ از خواب بیدار شدم کهیونگ مث همیشه رفته بود کمپانی...رفتم و خانه رو تمیز کردم......
غذا و کیک اماده کردم و منتظر تهیونگ شدم...از ساعت ۴تا۶ منتظرش بودم..اما خبری ازش نبود...خیلی نگرانش شدم...! در واقع...ازدواج ما اجباری بود..من ته رو خیلی دوست دارم...اما اونو نمیدونم...
تهیونگ ویو:
های من کیم تهیونگ هستم تویه گمپانی بیگ هیت کار میکنم....و همسر من ینی کیم ات هستش..ازدواجمون اجباری بود....راستی من دوست دختر دارم ولی ات نمیدونه.....امشب قرار بود با یوری(دوس دختر ته)بریم رستوران...پس صبح زود بیدار شدم و رفتن کمپانی و بعد از اونجا با یوری رفتیم رستوران
یوری:میگم..عشقم...کس میشه ازدواج کنیم...؟
تهیونگ:یه روزی میشه...
یوری:دوست دالم ته ته مح
تهیونگ:منم کیوتی....♡
ات ویو:
۵ساعت گذشته...اما ته هتوز نیومده...ساعت ۹ شبه....ینی کجاست....؟
_ات به نامجون زنگ زد_
نامجون:سلام ات...
ات:سلام...مسگم...تهیونگ اونجاست...؟
نامجون:اِم..ن..نه..اینجا نیست مگه نسومده خونه...؟
ات:ن..نه
نامجون:پس کجاست...!
ات:م.من نمیدونم
_ات قطع کرد_
ات:ینی کجاست...؟
=صدای زنگ در خونه=
خود....خودشه..!ن..نه....این. بسته چیه...؟
_ات در بسته رو باز کرد....و با عکساس یوری و ته که توی رستوران بودن مواجح شد...و یه نامه...ات نامه رو باز کرد و شروع به خوندش کرد_
نامه:ات عزیز....این عکس ها تقدیم به توعه.....تهیونگ شوهرت با دوست دخترش یوری دارند. تو رستوران حال نیکنند...وایسا...امروز سالگرد ازدواجتون بود درسته....اخه...دلم برات سوخت
ات....[درحال گریه کرد]
ات:چ..چطور تونست...من...من خیلی دوسش داشتم...هق...هق
ته ویو:شام رو خوردیم و یادم افتاد. که امرو. سالگرد ازدواج من و اته.....چطوری یادم رفت...!
سریع رفتم تونه و با اتی که روی مبل نشسته یود و میز رنگارنگ وکلی غذا رو به رو شدم..کادویی.که با نظر میومد مال منه
ته:ا..ات
ات:چیه...؟اان....چته...چرا اومدی خونه...ها...میرفتی با یوری بهت بیشتر خوش میگذشت
ته:ا..ات..گوش کن...منو ببخش اشتباه کردم
ات:چیو منو ببخش...؟تو بهم خیانت کردی....!هقق
ته:ات...عزیزم...
=ته ات رو تو بغلش گرفت=
ته:منو ببخش که نتونستم درک کنم که چقد دوسم داری...میشا از اول شروع کنیم...؟
ات:هق...ا..از اول...؟
ته:اره...قول میدم همه چیرو درست کنم
ات:هق...قول...؟
ته:اره قول.....!
=و ات همونجا تو بغل ته خوابش میبره=
=بغلی که مث په ملافه گرم ازش حفاظت میکرد=
اونا از اول شروع کردنند...و به یه خانواده شاد تبدیل شدنند
____________________
پایاننن
۲۰.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.