شعر
عادت کرده بود قبل از خواب، برايش شعر بخوانم!
يکجوري عادت کرده بود که تا نميخواندم خوابش نميبرد!
يادم هست يک شب داشتم از مسافرت برميگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و يک مسير طولاني هيچگونه دسترسي به تلفن نداشتم.
خلاصه پنج صبح بود که به خانه رسيدم و تا گوشي را روشن کردم....
ديدم هر پنج دقيقه يک بار پيام داده که:
«من خوابم نميبره، شعر لطفاً!»
آخرين پيامش هم براي دو دقيقه پيش بود...
اشکم بياختيار روي گونه لم داد...
دلم ميخواست آن لحظه بغلش کنم...
آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند...
عزيزم نميدانم باز هم بيدار ميماني يا نه!
نميدانم باز هم بيخواب ميشوي يا نه!
فقط راستش را اگر بخواهي، کلي شعر روي دستم باد کرده...
کلي شعر که براي اپراتور ميخوانم وقتي ميگويد مشترک مورد نظرت خاموش است
کلي شعر که اين بار من را بيخواب کردهاند...
کلي شعر که نميدانم بدون گوش کردنشان
چگونه ميخوابي؟!
#على_سلطانى
📗چيزهايى هست كه نميدانى
يکجوري عادت کرده بود که تا نميخواندم خوابش نميبرد!
يادم هست يک شب داشتم از مسافرت برميگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و يک مسير طولاني هيچگونه دسترسي به تلفن نداشتم.
خلاصه پنج صبح بود که به خانه رسيدم و تا گوشي را روشن کردم....
ديدم هر پنج دقيقه يک بار پيام داده که:
«من خوابم نميبره، شعر لطفاً!»
آخرين پيامش هم براي دو دقيقه پيش بود...
اشکم بياختيار روي گونه لم داد...
دلم ميخواست آن لحظه بغلش کنم...
آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند...
عزيزم نميدانم باز هم بيدار ميماني يا نه!
نميدانم باز هم بيخواب ميشوي يا نه!
فقط راستش را اگر بخواهي، کلي شعر روي دستم باد کرده...
کلي شعر که براي اپراتور ميخوانم وقتي ميگويد مشترک مورد نظرت خاموش است
کلي شعر که اين بار من را بيخواب کردهاند...
کلي شعر که نميدانم بدون گوش کردنشان
چگونه ميخوابي؟!
#على_سلطانى
📗چيزهايى هست كه نميدانى
۹.۶k
۰۲ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.