part⁸³🦖🗿
جانگ می « میخندی؟؟؟ آخ اگه سالم بودم یه دهنی از شما....
کوک « خیلی خب وحشی نشو کلوچه من *خنده...... باورم نمیشه تو 27 سالت باشه
جانگ می « من اون لباسو....
کوک « یکی بهترشو برات میخرم عزیزم.... فعلا برو بشین برات خوب نیست زیاد وایسی
جانگ می « قول دادی هااا!!!یه خرس هم برام بگیر باشه؟
کوک « *خنده....باشه
جانگ می « یقینا دنیا این اتفاق ساده رو بهم بدهکار بود! اینکه با کوک یه گوشه ساکت و اروم بی دغدغه چای بنوشم و از اتفاقات اخیر و آرزو هام براش بگم و اونم طبق معمول با حوصله به حرفام گوش بده..... حس میکنم بهشت رو بهم دادن! حس خیلی خوبیه... یعنی واقعا تموم شد؟ حالا دیگه آزادیم؟
کوک « اره تموم شد! آرامشی که الان دارم رو با هیچ چیز توی دنیا عوض نمیکنم ..... سخت به دست اومد اما ارزشش رو داشت
_بوسه ای روی پیشونی جانگ می کاشت و بغلش کرد..... نیاز به آرامش داشت و جانگ می منبع آرامشش بود! تصمیم داشت زندگی تازه ای رو شروع کنه..... بدون درگیری.... بدون خون ریزی و استرس! و این تصمیم همشون بود
....یک سال بعد.....
لانا « هویییییییی خرس گنده ها خجالت بکشید سر یه دسته اینجوری عین وحشی ها اوفتادین به جون هم
جین « زن داداش گیم این چیزا حالیش نمیشه! اون دسته رو بدین من خجالت بکشید از همتون بزرگترم*باداد
می شا « خوشحالم همشون شغلشون رو واگذار کردن و یه شرکت تاسیس کردن.... این ارامش بهتر از زندگی در رفاه اما با استرسه
جانگ می « اوممم.. موافقم! خب دامادم چطوره؟
می شا « *خنده..... چان وقتی تاب میبینه عین کوالا میچسبه بهش! رفته تاب بازی..... بعدشم تو از کجا میدونی بچه اتون دختره؟ شاید پسر بود
جانگ می « نه خوابش رو دیدم! یه دختر شبیه باباشه
می شا « حالا باید فکر کنم ببینم پسرم دخترت رو میپسنده یا نه
کوک « از خداشم باشه! عشق من چطوره؟
جانگ می « اوه کوک! عشقت ؟ من یا دخملت؟
می شا « خرگوش غیرتی.... ووک من کجاست؟
کوک « رفته بچه کوالاتون رو از تاب جدا کنه... ناهار اماده اس برین داخل
می شا « مرسی
جانگ می « نگفتی اقا! من عشقتم یا دخملت؟
کوک « معلومه تو! چون اگه تو نبودی عشق بابا هم وجود نداشت.... *بوسیدنش
جانگ می « از همین الان به رابطه تو با این فسقل حسودیم میشه! صبح پا میشه به بابای جذابش سلام میکنه بعد موهاشو براش میبافی -_- پرنسس بابا و از این چرت و پرتا .... مامانم کشک بعد خَرکِشت میکنه باید باهاش کارتون ببینی
کوک « خنده...دیوونه! هیچکس برای من تو نمیشی..... پاشو مامان حسود.... پاشو بریم بچه ها منتظرن
.....چهار سال بعد......
,,و به نام خداوندی که او را آفرید..:)
مینوشتم بر روی تیکه کاغذ قدیمی
از تو؛تویی ک وجود من هستی...
تویی که شروع و پایانِ من هستی :)
اقیانوسِ چَشمانِت ..اقیانوس تیره رنگ چشمانت:)
کوک « خیلی خب وحشی نشو کلوچه من *خنده...... باورم نمیشه تو 27 سالت باشه
جانگ می « من اون لباسو....
کوک « یکی بهترشو برات میخرم عزیزم.... فعلا برو بشین برات خوب نیست زیاد وایسی
جانگ می « قول دادی هااا!!!یه خرس هم برام بگیر باشه؟
کوک « *خنده....باشه
جانگ می « یقینا دنیا این اتفاق ساده رو بهم بدهکار بود! اینکه با کوک یه گوشه ساکت و اروم بی دغدغه چای بنوشم و از اتفاقات اخیر و آرزو هام براش بگم و اونم طبق معمول با حوصله به حرفام گوش بده..... حس میکنم بهشت رو بهم دادن! حس خیلی خوبیه... یعنی واقعا تموم شد؟ حالا دیگه آزادیم؟
کوک « اره تموم شد! آرامشی که الان دارم رو با هیچ چیز توی دنیا عوض نمیکنم ..... سخت به دست اومد اما ارزشش رو داشت
_بوسه ای روی پیشونی جانگ می کاشت و بغلش کرد..... نیاز به آرامش داشت و جانگ می منبع آرامشش بود! تصمیم داشت زندگی تازه ای رو شروع کنه..... بدون درگیری.... بدون خون ریزی و استرس! و این تصمیم همشون بود
....یک سال بعد.....
لانا « هویییییییی خرس گنده ها خجالت بکشید سر یه دسته اینجوری عین وحشی ها اوفتادین به جون هم
جین « زن داداش گیم این چیزا حالیش نمیشه! اون دسته رو بدین من خجالت بکشید از همتون بزرگترم*باداد
می شا « خوشحالم همشون شغلشون رو واگذار کردن و یه شرکت تاسیس کردن.... این ارامش بهتر از زندگی در رفاه اما با استرسه
جانگ می « اوممم.. موافقم! خب دامادم چطوره؟
می شا « *خنده..... چان وقتی تاب میبینه عین کوالا میچسبه بهش! رفته تاب بازی..... بعدشم تو از کجا میدونی بچه اتون دختره؟ شاید پسر بود
جانگ می « نه خوابش رو دیدم! یه دختر شبیه باباشه
می شا « حالا باید فکر کنم ببینم پسرم دخترت رو میپسنده یا نه
کوک « از خداشم باشه! عشق من چطوره؟
جانگ می « اوه کوک! عشقت ؟ من یا دخملت؟
می شا « خرگوش غیرتی.... ووک من کجاست؟
کوک « رفته بچه کوالاتون رو از تاب جدا کنه... ناهار اماده اس برین داخل
می شا « مرسی
جانگ می « نگفتی اقا! من عشقتم یا دخملت؟
کوک « معلومه تو! چون اگه تو نبودی عشق بابا هم وجود نداشت.... *بوسیدنش
جانگ می « از همین الان به رابطه تو با این فسقل حسودیم میشه! صبح پا میشه به بابای جذابش سلام میکنه بعد موهاشو براش میبافی -_- پرنسس بابا و از این چرت و پرتا .... مامانم کشک بعد خَرکِشت میکنه باید باهاش کارتون ببینی
کوک « خنده...دیوونه! هیچکس برای من تو نمیشی..... پاشو مامان حسود.... پاشو بریم بچه ها منتظرن
.....چهار سال بعد......
,,و به نام خداوندی که او را آفرید..:)
مینوشتم بر روی تیکه کاغذ قدیمی
از تو؛تویی ک وجود من هستی...
تویی که شروع و پایانِ من هستی :)
اقیانوسِ چَشمانِت ..اقیانوس تیره رنگ چشمانت:)
۲۴۳.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.