eternal love
پارت ۲۶
فلیکس ساعت ۱ کارش تموم شد و رفت خونه. وقتی رسید خونه لباساشو عوض کرد و شروع کرد به غذا پختن.
ساعت ۳ هیونجین برگشت و باهم غذا خوردن. الان جفتشون میدونستن که همو دوست دارن اما میترسیدن که این حس یک طرفه باشه برای همین هيچی نگفتن.
چند هفته بعد
ویو فلیکس
دیگه واقعا نمیخوام برم اون کافه کوفتی. کل کابوسم شده. اخه چرا؟ چرا همیشه باید بدترین اتفاقا برام بیوفته؟
فلش بک به دوهفته قبل
ویو فلیکس
مثل همیشه رفتم کافه. رییس گفت که یه همکار جدید داریم. اولش خیلی مهربون بود و باهام خوب رفتار میکرد ، اما از یه نقطه به بعد کم کم رفتار هاش عوض شد. یه حالت چندشی نگام میکرد. بعضی وقتی یهو از پشت بغلم میکرد. گاهی دستشو اروم میزد به باسنم( خودتون میفهمید دیگه). این رفتاراش دیکه زیاد شده بود برای همین یروز بعد کافه رفتم پیشش.
فلیکس: هیون سو دلیل این رفتار هات چیه؟ داره منو اذیت میکنه که فکر کنم خودتم فهمیده باشی!
هیون سو: اه خب راستش فلیکس من دوست دارم. عاشقتم اگه اوکی میتونیم باهم باشیم؟
فلیکس: چی معلومه که نه! اگه دوباره اون رفتار هاتو ادامه بدی به رییس میگم!
فلیکس میخواست از اونجا بره که هیون سو دستش رو محکم گرفت.
هیون سو: فکر میکردم مهربون باشی و به حرفم گوش کنی تا منم باهات مهربون باشم ، اما عصبانیم کردی.
بعد فلیکس رو پرت کرد کنار یه درخت و میخواست اونو ببوسه. فلیکس داشت باهاش مقابله میکرد اما نمیتونست. نزدیک بود هیون سو اونو ببوسه که رییس هیون سو رو صدا زد.
هیون سو: این دفعه نشد ولی دفعه بعدی از این جلو تر میریم!
رفتش! هه هه چرا اینطوری کرد؟ منظورش از جلو تر میریم چی بود؟ صبر کن ببینم منظورش.....
سریع بلند شدم و تا خونه دویدم. داشتم گریه میکردم. چرا اخه؟ چرا باید این اتفاق بیوفته؟ یعنی به هیونجین بگم؟ نه نه نمیخوام نگران شه. نمیتونم هم از اونجا بیام بیرون به پولس نیاز دارم.
پایان فلش بک
هر روز یه بهونه میووردم که نرم سر کار. چون این چند وقت رفتاراش بیشتر شده بود.
هیونجین: امروزم نمیخوای بری؟
فلیکس: نه سرم درد میکنه
هیونجین: چرا بهونه میاری؟ تو همیشه حتی وقتی مریض بودی هم میرفتی سرکار. مشکلی پیش اومده؟
یعنی بهش بگم؟
فلیکس: نه چرا باید مشکلی باشه. برو دیگه داره دیرت میشه.
هیونجین: باشه خداحافظ.
فلیکس ساعت ۱ کارش تموم شد و رفت خونه. وقتی رسید خونه لباساشو عوض کرد و شروع کرد به غذا پختن.
ساعت ۳ هیونجین برگشت و باهم غذا خوردن. الان جفتشون میدونستن که همو دوست دارن اما میترسیدن که این حس یک طرفه باشه برای همین هيچی نگفتن.
چند هفته بعد
ویو فلیکس
دیگه واقعا نمیخوام برم اون کافه کوفتی. کل کابوسم شده. اخه چرا؟ چرا همیشه باید بدترین اتفاقا برام بیوفته؟
فلش بک به دوهفته قبل
ویو فلیکس
مثل همیشه رفتم کافه. رییس گفت که یه همکار جدید داریم. اولش خیلی مهربون بود و باهام خوب رفتار میکرد ، اما از یه نقطه به بعد کم کم رفتار هاش عوض شد. یه حالت چندشی نگام میکرد. بعضی وقتی یهو از پشت بغلم میکرد. گاهی دستشو اروم میزد به باسنم( خودتون میفهمید دیگه). این رفتاراش دیکه زیاد شده بود برای همین یروز بعد کافه رفتم پیشش.
فلیکس: هیون سو دلیل این رفتار هات چیه؟ داره منو اذیت میکنه که فکر کنم خودتم فهمیده باشی!
هیون سو: اه خب راستش فلیکس من دوست دارم. عاشقتم اگه اوکی میتونیم باهم باشیم؟
فلیکس: چی معلومه که نه! اگه دوباره اون رفتار هاتو ادامه بدی به رییس میگم!
فلیکس میخواست از اونجا بره که هیون سو دستش رو محکم گرفت.
هیون سو: فکر میکردم مهربون باشی و به حرفم گوش کنی تا منم باهات مهربون باشم ، اما عصبانیم کردی.
بعد فلیکس رو پرت کرد کنار یه درخت و میخواست اونو ببوسه. فلیکس داشت باهاش مقابله میکرد اما نمیتونست. نزدیک بود هیون سو اونو ببوسه که رییس هیون سو رو صدا زد.
هیون سو: این دفعه نشد ولی دفعه بعدی از این جلو تر میریم!
رفتش! هه هه چرا اینطوری کرد؟ منظورش از جلو تر میریم چی بود؟ صبر کن ببینم منظورش.....
سریع بلند شدم و تا خونه دویدم. داشتم گریه میکردم. چرا اخه؟ چرا باید این اتفاق بیوفته؟ یعنی به هیونجین بگم؟ نه نه نمیخوام نگران شه. نمیتونم هم از اونجا بیام بیرون به پولس نیاز دارم.
پایان فلش بک
هر روز یه بهونه میووردم که نرم سر کار. چون این چند وقت رفتاراش بیشتر شده بود.
هیونجین: امروزم نمیخوای بری؟
فلیکس: نه سرم درد میکنه
هیونجین: چرا بهونه میاری؟ تو همیشه حتی وقتی مریض بودی هم میرفتی سرکار. مشکلی پیش اومده؟
یعنی بهش بگم؟
فلیکس: نه چرا باید مشکلی باشه. برو دیگه داره دیرت میشه.
هیونجین: باشه خداحافظ.
۶.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.