حس خاص ( فصل ۱)
فن فیک حس خاص فصل ۱ پارت ۲
از زبان رافائل:
اما: خب بلخره رسیدیم
رافائل: آره.. فک کنم این همه سرعت و آسیب و اینا لازم نبود
اما: در عوض با برادرم آشنا شدی ... عو راستی امروز مایکی مباد دنبالم نمیتونیم باهم بریم خونه ببخشید
رافائل: عا.. باشه مشکلی نیست
اما: بریم سر کلاس دیگه
رافائل: باشه
و ب سمت کلاس رفتیم
برش زمانی به پایان مدرسه*
رافائل در ذهن: خب.. بزار وسایلمو جمع کنم امروز باید تنها برم... قراره حوصلم سر بره
اما: رافائل بیا تا دم مدرسه با هم بریم
و دستمو گرفت و ب سمت در خروجی رفتیم
اما: داداشششش
و پسری مو طلایی روشو به سمت ما بالا آورد و با لبخند دست تکون داد و اما و من ب سمتش رفتیم اما پرید بغلش و اونو بغل کرد و پسره هن یا ی دستش اونو ت بعل گرفت و بعد اما رو ب من گفت : ایشون برادر منه .. مایکی رئیس گنگ تومان
رافائل: از دیدنتون خوشحالم آقای سانو
مایکی: لطفا راحت باشید و مایکی صدام کنید
رافائل: عا.. باشع
مایکی: ایشونم کن چی... چیز دراکنه
دراکن: سلام خانم؟؟
رافائل: رافائل هستم
اما: خب حالا ک با هم آشنا شدیم و باید بریم بزار قبلش بغلت کنم رافائل
رافائل: باشه و بغلش کردم و اونم همینکار رو کرد و بعدش مایکی گفت: رافائل چان ک نمیخواد تنها بره؟ میخواد؟
اما: قرار شد امروز تنها بره
مایکی: خب .. ت با موتور دراکن بیا .. رافائل چان هم من میرسونم خونه
رافائل: مزاحمت نمیشم...
مایکی: بیا بریم رافائل چان
و دستمو گرفت و ب سمت موتورش کشوند خب من بهش اعتماد داشتم ولی ب نظرم رفتارش یکمی بیش از حد صمیمی بود
مایکی سوار موتورش شد و گفت: ت هم بشین دیگه ( با لبخند)
رافائل: باشه
و نشستم پشتش و دیدم دراکن و اما هم نشستن بعد مایکی موتورو روشن کرد و با سرعت زیادی ب سمت خونه ما رفت با اینکه نمیدونست خونه ما کجاست ولی داشت راهو درست میرفت ک یکمی سرعتش رو بیشتر کرد و منم از ترس اونو بغل گردم احساس کردم ک ....
ادامه دارد
لایک و فالوووو
از زبان رافائل:
اما: خب بلخره رسیدیم
رافائل: آره.. فک کنم این همه سرعت و آسیب و اینا لازم نبود
اما: در عوض با برادرم آشنا شدی ... عو راستی امروز مایکی مباد دنبالم نمیتونیم باهم بریم خونه ببخشید
رافائل: عا.. باشه مشکلی نیست
اما: بریم سر کلاس دیگه
رافائل: باشه
و ب سمت کلاس رفتیم
برش زمانی به پایان مدرسه*
رافائل در ذهن: خب.. بزار وسایلمو جمع کنم امروز باید تنها برم... قراره حوصلم سر بره
اما: رافائل بیا تا دم مدرسه با هم بریم
و دستمو گرفت و ب سمت در خروجی رفتیم
اما: داداشششش
و پسری مو طلایی روشو به سمت ما بالا آورد و با لبخند دست تکون داد و اما و من ب سمتش رفتیم اما پرید بغلش و اونو بغل کرد و پسره هن یا ی دستش اونو ت بعل گرفت و بعد اما رو ب من گفت : ایشون برادر منه .. مایکی رئیس گنگ تومان
رافائل: از دیدنتون خوشحالم آقای سانو
مایکی: لطفا راحت باشید و مایکی صدام کنید
رافائل: عا.. باشع
مایکی: ایشونم کن چی... چیز دراکنه
دراکن: سلام خانم؟؟
رافائل: رافائل هستم
اما: خب حالا ک با هم آشنا شدیم و باید بریم بزار قبلش بغلت کنم رافائل
رافائل: باشه و بغلش کردم و اونم همینکار رو کرد و بعدش مایکی گفت: رافائل چان ک نمیخواد تنها بره؟ میخواد؟
اما: قرار شد امروز تنها بره
مایکی: خب .. ت با موتور دراکن بیا .. رافائل چان هم من میرسونم خونه
رافائل: مزاحمت نمیشم...
مایکی: بیا بریم رافائل چان
و دستمو گرفت و ب سمت موتورش کشوند خب من بهش اعتماد داشتم ولی ب نظرم رفتارش یکمی بیش از حد صمیمی بود
مایکی سوار موتورش شد و گفت: ت هم بشین دیگه ( با لبخند)
رافائل: باشه
و نشستم پشتش و دیدم دراکن و اما هم نشستن بعد مایکی موتورو روشن کرد و با سرعت زیادی ب سمت خونه ما رفت با اینکه نمیدونست خونه ما کجاست ولی داشت راهو درست میرفت ک یکمی سرعتش رو بیشتر کرد و منم از ترس اونو بغل گردم احساس کردم ک ....
ادامه دارد
لایک و فالوووو
۵.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.