رمان عشق تاریک پارت ۳
یو جونگ:داری چیکار میکنی ؟(عصبانی)
جیمین:عه ،انگار خوشت اومده بیا کمی بیشتر بهت کادو میدم گریه نکن (غذای بیشتر ریخت رو ش)
روم غذا ریخت غرورم اجازه نداد گریه کنم
"ویو چند ساعت بعد "
مدرسه بالاخره تموم شد مستقیم رفتم خونه ،همین که رسیدم رفتم اتاق و روی تخت شروع به گریه کردن کردم که یهو ....
"ویو تهیونگ "
حوصلم توی خونه ی بوک سو سر رفت گفتم برم یه سری یه خونه خودم بزنم و برگردم رفتم داخل *انگار هنوز نیومده ،الان که وقت اومدنِ*که دیدم صدای از اتاق میاد رفتم داخل دیدم داره گریه میکنه .رفتم کمی باهاش حرف بزنم :
تهیونگ: چرا گریه میکنی ؟
یو جونگ:هان !؟تو دیگه ی هستی ؟
تهیونگ: اول من سوال کردم .
با هاش حرف میزدم ولی خودمو بهش نشون نمیدادم
یو جونگ:تا نگی کی هستی نمیگم
تهیونگ: یه دوست نا آشنا
یوجونگ:یکی توی مدرسه بهم قلدری میکنه تهیونگ: جوابشو بده خنگ که نیستی
یو جونگ:من خنگم واسه همین چطوری باید جوابش رو بدم آخه ؟
تهیونگ: یعنی چی!؟ میخوای بهت یاد بدم ؟
یو جونگ:میتونی ؟چطوری ؟
تهیونگ:پاشو بهت یاد بدم (شروع به آموزش دادن هنر های رزمی کرد)اینجوری نه
از پشت رفتم دست هاش رو تنظیم کردم
"ویو یو جونگ "
وقتی لمس ام کرد یه حس خیلی عجیب داشتم ،تونستم دست هاش رو ببینم *پس جسم داره ،ولی نه چقدر دست های فا//کی داره *
تهیونگ:یه هفته مدرسه نرو خودم بهت آموزش میدم میتونی بقیه رو آدم کنی فهمیدی ....
ادامه دارد ...
لایک ۱۶
کامنت ۱۶
جیمین:عه ،انگار خوشت اومده بیا کمی بیشتر بهت کادو میدم گریه نکن (غذای بیشتر ریخت رو ش)
روم غذا ریخت غرورم اجازه نداد گریه کنم
"ویو چند ساعت بعد "
مدرسه بالاخره تموم شد مستقیم رفتم خونه ،همین که رسیدم رفتم اتاق و روی تخت شروع به گریه کردن کردم که یهو ....
"ویو تهیونگ "
حوصلم توی خونه ی بوک سو سر رفت گفتم برم یه سری یه خونه خودم بزنم و برگردم رفتم داخل *انگار هنوز نیومده ،الان که وقت اومدنِ*که دیدم صدای از اتاق میاد رفتم داخل دیدم داره گریه میکنه .رفتم کمی باهاش حرف بزنم :
تهیونگ: چرا گریه میکنی ؟
یو جونگ:هان !؟تو دیگه ی هستی ؟
تهیونگ: اول من سوال کردم .
با هاش حرف میزدم ولی خودمو بهش نشون نمیدادم
یو جونگ:تا نگی کی هستی نمیگم
تهیونگ: یه دوست نا آشنا
یوجونگ:یکی توی مدرسه بهم قلدری میکنه تهیونگ: جوابشو بده خنگ که نیستی
یو جونگ:من خنگم واسه همین چطوری باید جوابش رو بدم آخه ؟
تهیونگ: یعنی چی!؟ میخوای بهت یاد بدم ؟
یو جونگ:میتونی ؟چطوری ؟
تهیونگ:پاشو بهت یاد بدم (شروع به آموزش دادن هنر های رزمی کرد)اینجوری نه
از پشت رفتم دست هاش رو تنظیم کردم
"ویو یو جونگ "
وقتی لمس ام کرد یه حس خیلی عجیب داشتم ،تونستم دست هاش رو ببینم *پس جسم داره ،ولی نه چقدر دست های فا//کی داره *
تهیونگ:یه هفته مدرسه نرو خودم بهت آموزش میدم میتونی بقیه رو آدم کنی فهمیدی ....
ادامه دارد ...
لایک ۱۶
کامنت ۱۶
۲.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.