《رومان دریای آبی》
《رومان دریای آبی》
پارت25
جیمین.........
امروز کارم یکم زود تر تموم شد و برگشتم خونه از پله ها بالا رفتم
که صدای داد مادرم رو شنیدم
وقتی رفتم سمت اوتاقش در نیمه باز بود
دیدم که مادرم داره سره ات داد میزنه رفتم سمت مادرم تا باهاش حرف
بزنم اما اون حرف خودشو میزد و از اوتاق خارج شد
این دوختر زیادی مهربون و دل نازکه من تحمل اشکاش رو ندارم
توی این مدتی که بیشم بوده حسم خیلی بهش بیشتر شده
اما نمیدونم اون حسی بهم داره یا نه
وقتی توی چشماش نگاه میگردم یه حسه خواستی بهم میداد
انگار اونم یه حسی بهم داره
که با صدای در ازم فاصله گرفت سون هی وارد اوتاق شد
سون هی : وای خیلی ببخشید
جیمین روبه سون هی کرد
جیمین : هیچ وقت یاد نمیگیری در بزنی
جیمین بعد از گفتن این حرف از اوتاق خارج شد
سون هی به سمت ات اومد
سون هی : چیزی شده چرا مادر انقدر عصبانیه
ات : سون هی بریم توی اوتاق من بهت میگم
ات با سون هی به اوتاق خودش رفتن و همه چیز رو برایش تعریف کرد
سون هی : پس مامانم فهمید
در حالی که از پنجره به بیرون نگاه میکرد و نفس عمیقی کشید
ات : اره جیمین بخاطر من ناراحت شد
سون هی : داداشم خیلی دوست داره
ات با این حرف سون هی زود نگاهش رو از از پنجره گرفت و با تعجب
به سون هی نگاه میکرد
سون هی : اون جوری نگام نکن نگو که نفهمیدی
داداشم عاشقت شده
ات : نه همچین چیزی نیست
سون هی : من داداشمو خوب میشناسم تاحالا واسه هیچ کس انقدر ناراحت نشده بود اون هیچ وقت روی حرف مادرم حرف نمیزد
اما وقتی سره تو داد زده داداشم تز دستش عصبانی شد
ات لبخندی روی لبش اومد وقتی حرفای سون هی رو شنید ولی زود جمش کرد
ات : تو واقعا اینجوری فکر میکنی
سون هی : اره مطمئن باش تو چی حسی به داداشم داری
ات با سوکت جواب سون هی رو داد و چیزی نگفت
سون هی : من که میدونم تو هم دوستش داری اما الان متوجه نیستی
سون هی از روی تخت بلند شد و که به سمت در خروجی بره
وقتی میخواست از اوتاق خارج بشه برگشت سمت ات و گفت
سون هی : فکر کنم مجبورین امشب پیشه هم بخوابین
به جای خالی مبلی که مادر جیمین از اوتاق بیرون برده بود اشاره کرد
حرفای سون هی خیلی ذهنش رو درگیر کردی بود
یعنی جیمین واقعا عاشق بود
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشگلا حمایت فراموش نشه چون پیجه قبلیم مسدود شده حمایتا توی این پیج خیلی کمه
پارت25
جیمین.........
امروز کارم یکم زود تر تموم شد و برگشتم خونه از پله ها بالا رفتم
که صدای داد مادرم رو شنیدم
وقتی رفتم سمت اوتاقش در نیمه باز بود
دیدم که مادرم داره سره ات داد میزنه رفتم سمت مادرم تا باهاش حرف
بزنم اما اون حرف خودشو میزد و از اوتاق خارج شد
این دوختر زیادی مهربون و دل نازکه من تحمل اشکاش رو ندارم
توی این مدتی که بیشم بوده حسم خیلی بهش بیشتر شده
اما نمیدونم اون حسی بهم داره یا نه
وقتی توی چشماش نگاه میگردم یه حسه خواستی بهم میداد
انگار اونم یه حسی بهم داره
که با صدای در ازم فاصله گرفت سون هی وارد اوتاق شد
سون هی : وای خیلی ببخشید
جیمین روبه سون هی کرد
جیمین : هیچ وقت یاد نمیگیری در بزنی
جیمین بعد از گفتن این حرف از اوتاق خارج شد
سون هی به سمت ات اومد
سون هی : چیزی شده چرا مادر انقدر عصبانیه
ات : سون هی بریم توی اوتاق من بهت میگم
ات با سون هی به اوتاق خودش رفتن و همه چیز رو برایش تعریف کرد
سون هی : پس مامانم فهمید
در حالی که از پنجره به بیرون نگاه میکرد و نفس عمیقی کشید
ات : اره جیمین بخاطر من ناراحت شد
سون هی : داداشم خیلی دوست داره
ات با این حرف سون هی زود نگاهش رو از از پنجره گرفت و با تعجب
به سون هی نگاه میکرد
سون هی : اون جوری نگام نکن نگو که نفهمیدی
داداشم عاشقت شده
ات : نه همچین چیزی نیست
سون هی : من داداشمو خوب میشناسم تاحالا واسه هیچ کس انقدر ناراحت نشده بود اون هیچ وقت روی حرف مادرم حرف نمیزد
اما وقتی سره تو داد زده داداشم تز دستش عصبانی شد
ات لبخندی روی لبش اومد وقتی حرفای سون هی رو شنید ولی زود جمش کرد
ات : تو واقعا اینجوری فکر میکنی
سون هی : اره مطمئن باش تو چی حسی به داداشم داری
ات با سوکت جواب سون هی رو داد و چیزی نگفت
سون هی : من که میدونم تو هم دوستش داری اما الان متوجه نیستی
سون هی از روی تخت بلند شد و که به سمت در خروجی بره
وقتی میخواست از اوتاق خارج بشه برگشت سمت ات و گفت
سون هی : فکر کنم مجبورین امشب پیشه هم بخوابین
به جای خالی مبلی که مادر جیمین از اوتاق بیرون برده بود اشاره کرد
حرفای سون هی خیلی ذهنش رو درگیر کردی بود
یعنی جیمین واقعا عاشق بود
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشگلا حمایت فراموش نشه چون پیجه قبلیم مسدود شده حمایتا توی این پیج خیلی کمه
۴۱۳
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.