وقتی دوست پسر سابقت بود 10...
ویو ا.ت
جین و جیهوپ و جیمین و چان هو توی خونه موندن
من و دخترا هم اومدیم توی جنگل قدم بزنیم
جنگل خیلی تاریک بود توش گم شده بودیم اما بیخیال
داشتیم راه میرفتیم
$: بچه ها بنظرتون زیادی دور نشدیم؟
+؛ نمد ولی داریم خوش میگذرونیم
~: اره البته خیلی هم تاریکه
&: بابا من عاشق داریم
+: اره دقیق...
&~$: ا.تتتتتتتت
احساس تیر کشیدن رو توی ناحیه قلبم احساس کردم
وقتی سرم رو سمت سینم چرخوندم اره من تیر خورده بودن
و کم کم چشمام داشت تار میشد و اون تار شدن
تبدیل شد به سیاهی
ویو جیمین
داشتیم با پسرا غذا درست میکردیم که گوشیم زنگ
خورد دستامو شستم و رفتم ببینم کیه سون هی بود
جواب دادم
_: ال...
&: جیمین (داد و گریه)
_: سون هی چی شده؟ (نگران)
&: جیمین به این آدرسی که میفرستم بیا
ا.ت تیر خورده (گریه)
که قطع کرد سریع آماده شدیم و رفتیم به اون
آدرس که رویه زمین با بدن خونی رویه زمین بود
سریع سوار ماشین شدیم و بردیمش بیمارستان
«پنج ساعت بعد»
_: دکتر حالش خوبه؟
دکتر: متاسفم ما تلاش خودمون رو کردیم
ولی کار از کار گذشته بود شما خیلی دیر آوردنش
_: چی؟
دکتر: غم آخرتون باشه
~: نهههههه (گریه)
&: اا.تتتتتتتتت (گریه)
=: نه نه هق این امکان نداره (گریه)
×: هق اون واقعا مهربونه تریم آدمی بود هق
که رویه زمین دیده بودم هق (گریه)
£: اون بهترین دوست من بود (گریه)
$: اون آدم خوبی بود چرا باید این بلا سرش میومد (گریه)
«دو سال بعد»
ویو یونا
این دو سال ما هم عضو مافیا شدیم طی این
دو سالی که ا.ت مرده جیمین خیلی عوض شده
دیگه مثل قبل مهربونه نیست الان خیلی سرد شده
دیگه اون آدم سابق نیست
&: یونا کجایی؟
~: سون هی اینجام
&: آها دیدمت
~: عمارت اینقدر برگه که توش گم میشی
&: اره .خنده.
~: خوب واسه چی اومدی اینجا؟
&: میگم میای بریم جنگل
~: اممممم اره بریم
&: اوکی
ویو ا.ت
من برای سه هفته رفته بودم کما
ولی دکترا هیچ خبری از جیمین و بقیه نداشتن
میگفتن شمارشون کار نمیکنه و این چیزا
الان دو ساله که میگذره و من همچنان دنبالشون
میگشتم
(/علامت الینا)
/: ا.ت بهتر نیست دیگه دنبالشون نگردی
+: بنظرم بهتره همین کارو بکنم
/: اره واقعا داری خودتو عذاب میدی
+: اوکی می خوای بریم جنگل
/: اوهوم منم خیلی دلم واسش تنگ شده
+: اوکی بریم
رفتیم توی جنگل و داشتیم قدم میزدیم
چرا رئیس به بادیگاردا می گفت همه جا با ما بیان
خدایی احمقه داشتیم راه میرفتیم که دو تا دختر
رو دیدم سریع رفتیم پشت درختا قایم شدیم
وقتی نزدیک تر شدن سریع کلاهم رو با ماسکم گذاشتم
دیگه کامل قیافه اون دو تا دختر معلوم بود
اون یونا بود اونیکس هم سون هی
خمارییییییی 😁
جین و جیهوپ و جیمین و چان هو توی خونه موندن
من و دخترا هم اومدیم توی جنگل قدم بزنیم
جنگل خیلی تاریک بود توش گم شده بودیم اما بیخیال
داشتیم راه میرفتیم
$: بچه ها بنظرتون زیادی دور نشدیم؟
+؛ نمد ولی داریم خوش میگذرونیم
~: اره البته خیلی هم تاریکه
&: بابا من عاشق داریم
+: اره دقیق...
&~$: ا.تتتتتتتت
احساس تیر کشیدن رو توی ناحیه قلبم احساس کردم
وقتی سرم رو سمت سینم چرخوندم اره من تیر خورده بودن
و کم کم چشمام داشت تار میشد و اون تار شدن
تبدیل شد به سیاهی
ویو جیمین
داشتیم با پسرا غذا درست میکردیم که گوشیم زنگ
خورد دستامو شستم و رفتم ببینم کیه سون هی بود
جواب دادم
_: ال...
&: جیمین (داد و گریه)
_: سون هی چی شده؟ (نگران)
&: جیمین به این آدرسی که میفرستم بیا
ا.ت تیر خورده (گریه)
که قطع کرد سریع آماده شدیم و رفتیم به اون
آدرس که رویه زمین با بدن خونی رویه زمین بود
سریع سوار ماشین شدیم و بردیمش بیمارستان
«پنج ساعت بعد»
_: دکتر حالش خوبه؟
دکتر: متاسفم ما تلاش خودمون رو کردیم
ولی کار از کار گذشته بود شما خیلی دیر آوردنش
_: چی؟
دکتر: غم آخرتون باشه
~: نهههههه (گریه)
&: اا.تتتتتتتتت (گریه)
=: نه نه هق این امکان نداره (گریه)
×: هق اون واقعا مهربونه تریم آدمی بود هق
که رویه زمین دیده بودم هق (گریه)
£: اون بهترین دوست من بود (گریه)
$: اون آدم خوبی بود چرا باید این بلا سرش میومد (گریه)
«دو سال بعد»
ویو یونا
این دو سال ما هم عضو مافیا شدیم طی این
دو سالی که ا.ت مرده جیمین خیلی عوض شده
دیگه مثل قبل مهربونه نیست الان خیلی سرد شده
دیگه اون آدم سابق نیست
&: یونا کجایی؟
~: سون هی اینجام
&: آها دیدمت
~: عمارت اینقدر برگه که توش گم میشی
&: اره .خنده.
~: خوب واسه چی اومدی اینجا؟
&: میگم میای بریم جنگل
~: اممممم اره بریم
&: اوکی
ویو ا.ت
من برای سه هفته رفته بودم کما
ولی دکترا هیچ خبری از جیمین و بقیه نداشتن
میگفتن شمارشون کار نمیکنه و این چیزا
الان دو ساله که میگذره و من همچنان دنبالشون
میگشتم
(/علامت الینا)
/: ا.ت بهتر نیست دیگه دنبالشون نگردی
+: بنظرم بهتره همین کارو بکنم
/: اره واقعا داری خودتو عذاب میدی
+: اوکی می خوای بریم جنگل
/: اوهوم منم خیلی دلم واسش تنگ شده
+: اوکی بریم
رفتیم توی جنگل و داشتیم قدم میزدیم
چرا رئیس به بادیگاردا می گفت همه جا با ما بیان
خدایی احمقه داشتیم راه میرفتیم که دو تا دختر
رو دیدم سریع رفتیم پشت درختا قایم شدیم
وقتی نزدیک تر شدن سریع کلاهم رو با ماسکم گذاشتم
دیگه کامل قیافه اون دو تا دختر معلوم بود
اون یونا بود اونیکس هم سون هی
خمارییییییی 😁
۱۴.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.