شینپی (پارت ۲)
سینا تا دستمو دید بدو اومد سمتم و گفت : ا/ت!بس کن! تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی؟!
اون فکر می کرد من دیوونم نه؟ اون دوست چندین و چند سالمه خیر سرش . نگاهمو دادم به پسرا ، جوری نگام می کردن که انگار یه حیوون وحشی ام که رم کرده . وسط اشکام گفتم : اونا ازم متنفرن سینا . ازم متنفرن...(به فارسی ، کلا مکالمه های سینا و ا/ت تو کل فیک فارسیه و اعضا نمی فهمن به جز جاهایی که میگم) سینا که انگار تازه موضوع رو فهمیده باشه نگاهی با خشم به پسرا انداخت .
ا/ت : حق نداری این شکلی به اونا نگاه کنی! نگاهشو دوباره داد به من و گفت : پاشو زخمتو ببندم ، دیگه هم گریه نکن . با دستش اشکامو پاک کرد و دستمو گرفت و بلندم کرد . نشوندم روی کاناپه و زخمم رو بست .
کل مدت پسرا گیج نگاهمون می کردن . به یکی از اون بادیگارد ها گفتم : ببرشون توی سالن ، اگر خواستن بخوابن هم ببرشون توی اتاق های خودشون . به نشانه ی اطاعت ، تعظیمی کردن و رفتن سمت اعضا و دستاشونو گرفتن . اینا چرا انقدر خنگن؟
داد زدم : گفتم درست رفتار کنین ، نمی فهمین؟! ترسیدن و دستاشونو ول کردن . و بردنشون به سمت سالن . علامت ا/ت + علامت سینا #
#آروم باش .
+من چیکار کنم؟
# چرا فقط بهشون نمیگی؟
+اگه بگم به نظرت می مونن؟انقدر خوش قلبن که هر جور سده میرن یا قهرمان بازی درمیارن.
# ما اینجا چغندریم؟ نمیزاریم برن یا کاری کنن.
+به ار حال نمی خوان بدونن . بعدم کار خوب رو که جار نمیزنن .
# این فرق داره .
+با من بحث نکن ، بهشون نمیگم .
# الحق که دیوونه ای .
+از تو انتظار اینو نداشتم ، سینا .
# ناراحت نشو حالا .
چند لحظه ای به سکوت گذشت .
+برو سالن ببین چیزی نیاز ندارن .
# باشه . بلند شد و به سمت سالن رفت . قبل از اینکه خیلی دور بشه گفتم : خوب ازشون پذیرایی کنید!***کارام رو انجام دادم و تقریبا بیکار بودم . چطوره برم یه سر به پسرا بزنم ؟ رفتم سمت سالن و در بزرگشو باز کردم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
__________________________
شرط رو نرسوندید ولی آرومم نگرفت ، دیگه گذاشتم
اون فکر می کرد من دیوونم نه؟ اون دوست چندین و چند سالمه خیر سرش . نگاهمو دادم به پسرا ، جوری نگام می کردن که انگار یه حیوون وحشی ام که رم کرده . وسط اشکام گفتم : اونا ازم متنفرن سینا . ازم متنفرن...(به فارسی ، کلا مکالمه های سینا و ا/ت تو کل فیک فارسیه و اعضا نمی فهمن به جز جاهایی که میگم) سینا که انگار تازه موضوع رو فهمیده باشه نگاهی با خشم به پسرا انداخت .
ا/ت : حق نداری این شکلی به اونا نگاه کنی! نگاهشو دوباره داد به من و گفت : پاشو زخمتو ببندم ، دیگه هم گریه نکن . با دستش اشکامو پاک کرد و دستمو گرفت و بلندم کرد . نشوندم روی کاناپه و زخمم رو بست .
کل مدت پسرا گیج نگاهمون می کردن . به یکی از اون بادیگارد ها گفتم : ببرشون توی سالن ، اگر خواستن بخوابن هم ببرشون توی اتاق های خودشون . به نشانه ی اطاعت ، تعظیمی کردن و رفتن سمت اعضا و دستاشونو گرفتن . اینا چرا انقدر خنگن؟
داد زدم : گفتم درست رفتار کنین ، نمی فهمین؟! ترسیدن و دستاشونو ول کردن . و بردنشون به سمت سالن . علامت ا/ت + علامت سینا #
#آروم باش .
+من چیکار کنم؟
# چرا فقط بهشون نمیگی؟
+اگه بگم به نظرت می مونن؟انقدر خوش قلبن که هر جور سده میرن یا قهرمان بازی درمیارن.
# ما اینجا چغندریم؟ نمیزاریم برن یا کاری کنن.
+به ار حال نمی خوان بدونن . بعدم کار خوب رو که جار نمیزنن .
# این فرق داره .
+با من بحث نکن ، بهشون نمیگم .
# الحق که دیوونه ای .
+از تو انتظار اینو نداشتم ، سینا .
# ناراحت نشو حالا .
چند لحظه ای به سکوت گذشت .
+برو سالن ببین چیزی نیاز ندارن .
# باشه . بلند شد و به سمت سالن رفت . قبل از اینکه خیلی دور بشه گفتم : خوب ازشون پذیرایی کنید!***کارام رو انجام دادم و تقریبا بیکار بودم . چطوره برم یه سر به پسرا بزنم ؟ رفتم سمت سالن و در بزرگشو باز کردم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
__________________________
شرط رو نرسوندید ولی آرومم نگرفت ، دیگه گذاشتم
۱۱.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.