darknessپارت⁴
darknessپارت⁴
...
مرد:ما رسم داریم خدمتکار بچگی ملکه رو بکشیم چون معتقدیم که به ملکه آسیب میرسه و بدبختی به وجود میاد
به جولی نگاه کردم تمام بچگیم از جلوی چشمم لحظه به لحظش قصه خوندن و بازی کردن و مجسمه سازی با جولی من..جولی خیلی وقته ندیده بودم خیلی پیر شکسته شده بود
+ن..نه ازتون خواهش میکنم اینکارو نکنید خواهش میکنم(گریه)
میخواستم برم سمت جولی خدمتکارا گرفتنم
+ولم کنید ولم کنید(با داد گریه)
با خنجری بزرگی به جولی ضربه زدن افتادم زمین خودم به سمت جولی بردم توی بغلم گرفتمش
+جولی...
از دهنش خون ریخت و سعی کرد باهام حرف بزنه
جولی:ات...دختر کوچولوم...مراقب..خودت..با...
چشاشو بست
+ن..نه جولی جولی(گریه)
کل لباسم با خون یکی شده بود به جئون نگاه کردم
+تویه هیولایی ازت متنفرم
پوزخندی بهم زد
کوک:میدونم ملکه ببرین
اومدن از دستام گرفتنم و به زور بردنم به جنازه خونی جولی نگاه کردم
+ببخشید بخاطر من قربانی شدی جولی..(آروم)
آجوما اومد جلوم نشست و دستامو گرفت
آجوما:ملکه...میدونم خیلی اتفاق تلخی براتون بود ولی رسم..
داد زدم
+این چه جور رسمی جرا باید یه آدم بی گناه قربانی کنن
آجوما:ملکه..
+برو بیرون!
آجوما:ولی..
+دستور دادم برو بیرون
با ناراحتی و نگرانی بهم نگاه کرد و رفت به لباسای خونیم نگاه کردم درشون آوردم و رفتم دوش گرفتم شروع کردم به گریه کردن..
لباسی پوشیدم نشستم مثل جنازه ها به گوشه اتاق زل زدم
خدمتکار:ملکه وقت شامه..
+نمیخورم
خدمتکار:اما ملکه شما..
+نمیفهمی چی میگم گفتم نمیخورم کری؟گمشو بیرون(داد)
با ترس از اتاق رفت بیرون
چند مین بعد"
در باز شد جئون زاهر شد با یه سینی در بست
اومد جلوم
کوک:شامتو بخور
+نمیخورم..
کوک:حرفم دوبار تکرار نمیکنم
لیوان برداشتم به سمتش پرت کردن شیشه لیوان کنار چشمش زخم شد خیلی ترسیدم سرش پایین بود و واکنشی نشون نداد یهو گرندمو گرفت و محکم لبم بوسید سعی میکردم از خودم جداش کنم
بعد دو دقیقه ازم جدا شد لبم زخم شده بود
کوک:این غذا دیگه بدرد نمیخوره توش شیشه رفته میگم برات دوباره بیارن ايندفعه نخوری بدتر سرت میارم
بلند شد و رفت همینجوری تو شک بود
...
پارت⁴
حمایت؟
چطور بود؟
...
مرد:ما رسم داریم خدمتکار بچگی ملکه رو بکشیم چون معتقدیم که به ملکه آسیب میرسه و بدبختی به وجود میاد
به جولی نگاه کردم تمام بچگیم از جلوی چشمم لحظه به لحظش قصه خوندن و بازی کردن و مجسمه سازی با جولی من..جولی خیلی وقته ندیده بودم خیلی پیر شکسته شده بود
+ن..نه ازتون خواهش میکنم اینکارو نکنید خواهش میکنم(گریه)
میخواستم برم سمت جولی خدمتکارا گرفتنم
+ولم کنید ولم کنید(با داد گریه)
با خنجری بزرگی به جولی ضربه زدن افتادم زمین خودم به سمت جولی بردم توی بغلم گرفتمش
+جولی...
از دهنش خون ریخت و سعی کرد باهام حرف بزنه
جولی:ات...دختر کوچولوم...مراقب..خودت..با...
چشاشو بست
+ن..نه جولی جولی(گریه)
کل لباسم با خون یکی شده بود به جئون نگاه کردم
+تویه هیولایی ازت متنفرم
پوزخندی بهم زد
کوک:میدونم ملکه ببرین
اومدن از دستام گرفتنم و به زور بردنم به جنازه خونی جولی نگاه کردم
+ببخشید بخاطر من قربانی شدی جولی..(آروم)
آجوما اومد جلوم نشست و دستامو گرفت
آجوما:ملکه...میدونم خیلی اتفاق تلخی براتون بود ولی رسم..
داد زدم
+این چه جور رسمی جرا باید یه آدم بی گناه قربانی کنن
آجوما:ملکه..
+برو بیرون!
آجوما:ولی..
+دستور دادم برو بیرون
با ناراحتی و نگرانی بهم نگاه کرد و رفت به لباسای خونیم نگاه کردم درشون آوردم و رفتم دوش گرفتم شروع کردم به گریه کردن..
لباسی پوشیدم نشستم مثل جنازه ها به گوشه اتاق زل زدم
خدمتکار:ملکه وقت شامه..
+نمیخورم
خدمتکار:اما ملکه شما..
+نمیفهمی چی میگم گفتم نمیخورم کری؟گمشو بیرون(داد)
با ترس از اتاق رفت بیرون
چند مین بعد"
در باز شد جئون زاهر شد با یه سینی در بست
اومد جلوم
کوک:شامتو بخور
+نمیخورم..
کوک:حرفم دوبار تکرار نمیکنم
لیوان برداشتم به سمتش پرت کردن شیشه لیوان کنار چشمش زخم شد خیلی ترسیدم سرش پایین بود و واکنشی نشون نداد یهو گرندمو گرفت و محکم لبم بوسید سعی میکردم از خودم جداش کنم
بعد دو دقیقه ازم جدا شد لبم زخم شده بود
کوک:این غذا دیگه بدرد نمیخوره توش شیشه رفته میگم برات دوباره بیارن ايندفعه نخوری بدتر سرت میارم
بلند شد و رفت همینجوری تو شک بود
...
پارت⁴
حمایت؟
چطور بود؟
۳۳.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.