رمان شاهزاده اهریمن پارت56
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت56
نمی دونست چی بگه اصلا توجهی برای این کارش داره؟؟ مسلما نه چون هرچی بگه فقط اوضاع رو بدتر میکنه..
×: آرمیا!!
+: خواهش میکنم هیچی ازم نپرس چون برای خودمم غیرقابل هضمه، ولی باور کن من اصلا همچین فردی نیستم باور کن قسم میخورم اصلا نمیدونم یهو..
×: هـــیش آروم باش چیزی نیست خب، نیاز نیست اینقدر نگرانش باشی من میدونم چ حسی داری و خب قرار نیست من دربارش با کسی حرف بزنم و اینم باید بهت بگم ک اصلا دربارت فکر بدی نکردم چون اگه ی درصد میدونستم قصد سواستفاده یا نیت بدی داری هرگز اجازه نمیدادم وارد حریمم بشی چ برسه ب اینکه الان تو خونمم باشی..
با تموم این چیزا میدونم حرف زدن راجبش برات سخته، برا همین میخوام شروع کننده این بحث خودم باشم شاید اینطوری برای توهم راحت تر شد.
نمیدونستم میخواد چی بگه ولی اینو خوب میفهمیدم میخواد درباره همین اتفاق حرف بزنه و این هم برام سخت بود هم باعث میشد بیشتر اظطراب بگیرم. اما با این حال منتظر موندم تا حرفشو بزنه، چون امیدوار بودم حرفاش کاری کنه از این حس سنگینی و خفگی نجاتم بده..
×: نمیدونم قراره از حرفام چی برداشت کنی ولی از همین الان ازت میخوام ک بدون کلمه ای حرف فقط تا آخرش شنونده باشی و ب هیچ عنوان نپری وسط حرفام در آخر هر سوالی داشتی میتونی ازم بپرسی..
نمیدونست من الان با ی لال هیچ فرقی ندارم پس فقط سرمو تکون دادم. اونم ی نفس عمیق کشید انگار سختش بود ک بخواد حرفاشو بزنه..
×: اولین بار ک دیدمت برام متفاوت بودی ولی فقط از لحاظ ظاهری. نمیخوام ناراحتت کنم ولی خودتم متوجه فرقت با بقیه پسرا هستی.. شاید الان با خودت بگی چطور تو این مدت کم با چندبار حرف و دیدار ازم خوشش اومده!
راستش من خیلی وقته ک تورو میشناسم حتی قبل دیدارمون تو مدرسه.
متاسفام ک اینو میگم ولی تو اونقدر ذهنمو درگیر خودت کرده بودی ک چندسال زیر نظرت داشتم و با هربار شناختت علاقم نسبت بهت بیشتر میشد و ب انتخابم مطمئن تر میشدم.
احتمالا روزای اول از بقیه بچها شنیدی ک براشون جای تعجب داشت ک من چرا اینجام درصورتی ک هیچ کدوم از فامیل یا اعضای خانواده ما اینجا نیستن و خودتم شاهدی ک من اینجا تنها زندگی میکنم.
راستش من ن کاری اینجا دارم و ن علاقه ای برای موندن، اگه من اینجام اگه تو اون مدرسه هستم فقط و فقط بخاطر توع تنها دلیلی ک میتونستم بهت نزدیک بشم همین بود تو هر چیزو هرکاری ک داوطلب میشدی برای مراقبت ازت منم همراهت میومدم وقتی میدیدم تو مدرسه اینقدر دشمن داری نميتونستم حتی لحظه ای چشم ازت بردارم خیلی سیع کردم بهت نزدیک بشم ولی بخاطر عقاید و طرز فکر وحتی بخاطر موقعیت اجتماعی ک داشتیم هر بخوردمون باعث میشد بیشتر از هم فاصله بگیریم.
از اینکه میدیدم منو ب برنا ترجیح میدی خیلی عصبی میشدم دوستت داشتم وقتی نادیدم میگرفتی دلم میخواست بیام تو صورتت داد بزنم بگم منو هم ببین منم هستم یکم ب منم توجه کن اینقدر با کارات عذابم نده اینقدر با اون لخندات ک برای هرکی جز من خرج میکنی منو نسوزون، دلم میخواست برا من بخندی برا من حرف بزنی، امان از وقتایی ک با ذوق ی چیزیو تعریف میکردی اون لحظه ،لحظه مرگ من بود میتونستم برا شرین حرف زدنات بمیرم.. من تورو برا خودم میدونستم هرکسی حتی دربارت فکر میکرد زندگیو براش جهنم میکردم چرا فکری میکنی دیگه کسی جرعت نداره حتی چپ نگات کنه؟ ب این فکر کردی ک خیلی وقته هیچ کدوم از اون احمقا دیگه کاریت ندارن؟؟
اونا خوب میدونن کافیه بگن بالا چشت ابروع اونوقته و خودشو خانوادشو میفرستم بره هوا..
+: یعنی تووو
×: هنوز حرفام تموم نشده بذار حرفامو بزنم ک مث ی غده سرطانی تو سینم مونده و هیچ جوره نمیره..
من برخلاف چیزی ک میبینی زندگی خیلی سختی داشتم، برای چیزای ک دارم برای تک ب تکشون جنگیدم تا ب دستشون آوردم. بدون حامی بدون پشتیبان خودم ب تنهایی ب اینجایی ک الان میبینی رسیدم. میدونم باورش برات سخته یا برات غیر ممکنه میاد ولی این فقط ی پوسته ظاهریه ک الان وقت مناسبی برای گفتنش نیست..
میدونم عاشقم نیستی ولی از اون بوسه فهمیدم نسبت بهم بی میل هم نیستی و ی حسی اون ته قلبت هست. میخوام بهم فرصت بدی حداقل ی بار این فرصتو بهم بده ک خودمو بهت ثابت کنم.
+: من نمیتون
نمی دونست چی بگه اصلا توجهی برای این کارش داره؟؟ مسلما نه چون هرچی بگه فقط اوضاع رو بدتر میکنه..
×: آرمیا!!
+: خواهش میکنم هیچی ازم نپرس چون برای خودمم غیرقابل هضمه، ولی باور کن من اصلا همچین فردی نیستم باور کن قسم میخورم اصلا نمیدونم یهو..
×: هـــیش آروم باش چیزی نیست خب، نیاز نیست اینقدر نگرانش باشی من میدونم چ حسی داری و خب قرار نیست من دربارش با کسی حرف بزنم و اینم باید بهت بگم ک اصلا دربارت فکر بدی نکردم چون اگه ی درصد میدونستم قصد سواستفاده یا نیت بدی داری هرگز اجازه نمیدادم وارد حریمم بشی چ برسه ب اینکه الان تو خونمم باشی..
با تموم این چیزا میدونم حرف زدن راجبش برات سخته، برا همین میخوام شروع کننده این بحث خودم باشم شاید اینطوری برای توهم راحت تر شد.
نمیدونستم میخواد چی بگه ولی اینو خوب میفهمیدم میخواد درباره همین اتفاق حرف بزنه و این هم برام سخت بود هم باعث میشد بیشتر اظطراب بگیرم. اما با این حال منتظر موندم تا حرفشو بزنه، چون امیدوار بودم حرفاش کاری کنه از این حس سنگینی و خفگی نجاتم بده..
×: نمیدونم قراره از حرفام چی برداشت کنی ولی از همین الان ازت میخوام ک بدون کلمه ای حرف فقط تا آخرش شنونده باشی و ب هیچ عنوان نپری وسط حرفام در آخر هر سوالی داشتی میتونی ازم بپرسی..
نمیدونست من الان با ی لال هیچ فرقی ندارم پس فقط سرمو تکون دادم. اونم ی نفس عمیق کشید انگار سختش بود ک بخواد حرفاشو بزنه..
×: اولین بار ک دیدمت برام متفاوت بودی ولی فقط از لحاظ ظاهری. نمیخوام ناراحتت کنم ولی خودتم متوجه فرقت با بقیه پسرا هستی.. شاید الان با خودت بگی چطور تو این مدت کم با چندبار حرف و دیدار ازم خوشش اومده!
راستش من خیلی وقته ک تورو میشناسم حتی قبل دیدارمون تو مدرسه.
متاسفام ک اینو میگم ولی تو اونقدر ذهنمو درگیر خودت کرده بودی ک چندسال زیر نظرت داشتم و با هربار شناختت علاقم نسبت بهت بیشتر میشد و ب انتخابم مطمئن تر میشدم.
احتمالا روزای اول از بقیه بچها شنیدی ک براشون جای تعجب داشت ک من چرا اینجام درصورتی ک هیچ کدوم از فامیل یا اعضای خانواده ما اینجا نیستن و خودتم شاهدی ک من اینجا تنها زندگی میکنم.
راستش من ن کاری اینجا دارم و ن علاقه ای برای موندن، اگه من اینجام اگه تو اون مدرسه هستم فقط و فقط بخاطر توع تنها دلیلی ک میتونستم بهت نزدیک بشم همین بود تو هر چیزو هرکاری ک داوطلب میشدی برای مراقبت ازت منم همراهت میومدم وقتی میدیدم تو مدرسه اینقدر دشمن داری نميتونستم حتی لحظه ای چشم ازت بردارم خیلی سیع کردم بهت نزدیک بشم ولی بخاطر عقاید و طرز فکر وحتی بخاطر موقعیت اجتماعی ک داشتیم هر بخوردمون باعث میشد بیشتر از هم فاصله بگیریم.
از اینکه میدیدم منو ب برنا ترجیح میدی خیلی عصبی میشدم دوستت داشتم وقتی نادیدم میگرفتی دلم میخواست بیام تو صورتت داد بزنم بگم منو هم ببین منم هستم یکم ب منم توجه کن اینقدر با کارات عذابم نده اینقدر با اون لخندات ک برای هرکی جز من خرج میکنی منو نسوزون، دلم میخواست برا من بخندی برا من حرف بزنی، امان از وقتایی ک با ذوق ی چیزیو تعریف میکردی اون لحظه ،لحظه مرگ من بود میتونستم برا شرین حرف زدنات بمیرم.. من تورو برا خودم میدونستم هرکسی حتی دربارت فکر میکرد زندگیو براش جهنم میکردم چرا فکری میکنی دیگه کسی جرعت نداره حتی چپ نگات کنه؟ ب این فکر کردی ک خیلی وقته هیچ کدوم از اون احمقا دیگه کاریت ندارن؟؟
اونا خوب میدونن کافیه بگن بالا چشت ابروع اونوقته و خودشو خانوادشو میفرستم بره هوا..
+: یعنی تووو
×: هنوز حرفام تموم نشده بذار حرفامو بزنم ک مث ی غده سرطانی تو سینم مونده و هیچ جوره نمیره..
من برخلاف چیزی ک میبینی زندگی خیلی سختی داشتم، برای چیزای ک دارم برای تک ب تکشون جنگیدم تا ب دستشون آوردم. بدون حامی بدون پشتیبان خودم ب تنهایی ب اینجایی ک الان میبینی رسیدم. میدونم باورش برات سخته یا برات غیر ممکنه میاد ولی این فقط ی پوسته ظاهریه ک الان وقت مناسبی برای گفتنش نیست..
میدونم عاشقم نیستی ولی از اون بوسه فهمیدم نسبت بهم بی میل هم نیستی و ی حسی اون ته قلبت هست. میخوام بهم فرصت بدی حداقل ی بار این فرصتو بهم بده ک خودمو بهت ثابت کنم.
+: من نمیتون
۱۵.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.