جرعت و حقیقت ... part 2
از کنارم رد شد و رفت لیا را بوسید
از همون جا روز تولدم نابود شد
همه به غیر از من بهش گفتن چرا این کارو کردی ؟
کوک :مشکلی هست من که مشکلی نمیبینم شما گفتید یه کاری را انجام بدم منم دادم
یونا :مشکلی نیست من خوبم ، به هرحال من باید میرفتم جایی
با لبخندی تلخ اونجا را ترک کردم و رفتم خونم خب راستشو بگم یه بار سنگین از رو قلبم برداشته شد فردا باید می رفتم مدرسه باید خودمو جم و جور کنم هوفففف ۲۴ ساعت از اون ماجرا میگذره و من الان تو این کلاس و تو همین نیمکت کنارم نشسته با لیا کوک رفت نمی دونم کجا که لیا اومد کنارم گوشمو یهو ...
از همون جا روز تولدم نابود شد
همه به غیر از من بهش گفتن چرا این کارو کردی ؟
کوک :مشکلی هست من که مشکلی نمیبینم شما گفتید یه کاری را انجام بدم منم دادم
یونا :مشکلی نیست من خوبم ، به هرحال من باید میرفتم جایی
با لبخندی تلخ اونجا را ترک کردم و رفتم خونم خب راستشو بگم یه بار سنگین از رو قلبم برداشته شد فردا باید می رفتم مدرسه باید خودمو جم و جور کنم هوفففف ۲۴ ساعت از اون ماجرا میگذره و من الان تو این کلاس و تو همین نیمکت کنارم نشسته با لیا کوک رفت نمی دونم کجا که لیا اومد کنارم گوشمو یهو ...
۱۰.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.