فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت³⁰
میا « اهم.....ضربان قلبم بالا رفته بود.....هم به خاطر حرفهایی که بهم زده بود و هم به خاطر موقعیتی که توش بودیم.....چسبیده بودم به دیوار و تهیونگ یکی از دستاش رو کنار سرم گذاشته فاصله بینمون یه انگشت بود......من چه مرگم شده...چرا با هر حرکتی که میکنه ضربان قلبم میره بالا.....
میا « خیلی خب غلط کردم.....میشه بیای اینور توضیح میدم...
تهیونگ « تازه متوجه موقعیتی که توش بودیم شدم و ازش فاصله گرفتم.....خب....میشنوم.....
میا « خب چیزه تو......شروع کردم به تعریف ماجرا از اون دوتا ایکبیری تا آزار و اذیت هاشون....و تهیونگ بدون هیچ حرفی فقط به حرفهام گوش کرد......
تهیونگ « یعنی اینقدر زود تسلیم شدی؟
میا « نه...آدمی نیستم که زود تسلیم بشم....اما خب زورم به اونا نمیرسه....نمیتونم باهاشون مقابله کنم....اخه اونا
تهیونگ « نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه و گفتم « حتی اگه دوست دختر من باشی؟
میا « چ....چیییییییییییی؟؟؟؟؟
تهیونگ « آروم گوشم کر شد.....آیو چون دوست دختر کوکه باهاش کاری ندارن چون میدونن اگه اذیتش کنن کوک باهاشون طرفه.....اگه نقش دوست دختر منو بازی کنی جرعت نمیکنن اذیتت کنن.....نظرت چیه؟
میا « گفتم خدا این شازده اینقدر مغروره که تشکر نمیکنه.....بیاد اعتراف کنه؟ اصلا من چرا فکر کردم عاشقم شده اونم وقتی که این همه دختر خوشگل دورشه......اما خب باید برای انتقام هم که شده قبول کنم و حساب اون سوریا هم برسم.......تو با این موضوع مشکلی نداری؟
تهیونگ « اولش خودمم تعجب کردم که چرا این پیشنهاد رو دادم.....اما بعدش منتظر به میا خیره شدم .....
تهیونگ « نه مشکلی ندارم
چون فقط به اسمه....پس دیگه نگران آزار و اذیت اونا نباش....مطمئنم شک نمیکنن....چون تنها کسایی که بادیگارد دارن کوک و ایو و سوریا و من بودم....البته توی این مدرسه......توی مدرسه ووجو تیمی که نفر دوم شد هم بادیگارد داره...و خب الان به خاطر این موضوع تو هم بادیگارد دار میشی و همه فکر میکنن چون دوست دخترم شدی بادیگارد داری....
میا « اره...ممنون...خب میشه برم قدم بزنم؟
تهیونگ « همین الان گفتن شب نرین بیرون......تازه وئول محافظت هنوز نیومده.....نچ بیا بشین
میا « تهیونگگگگگ....تروخداااا...حوصله ام سر رفته.....
تهیونگ « دختر خوبی باش بیا بشین میا.....
میا « دلم میخواست اذیتش کنم....نمیدونم چرا اما خب اذیت کردن آدمی که دوستش داری لذت بخشه....پس تصمیم گرفتم برم لباسم رو عوض کنم و بعدش الفرار....چی میشه اگه یه تابی بیرون بخورم.....
تهیونگ « دیدم سرش رو انداخت پایین و رفت تو اتاقش....مطمئنم به حرف من گوش نکرد چون دختر لجبازیه.....باید حواسم بهش باشه جیم نزنه....خودمم پاشدم رفتم لباسم رو عوض کنم....
میا « خیلی خب غلط کردم.....میشه بیای اینور توضیح میدم...
تهیونگ « تازه متوجه موقعیتی که توش بودیم شدم و ازش فاصله گرفتم.....خب....میشنوم.....
میا « خب چیزه تو......شروع کردم به تعریف ماجرا از اون دوتا ایکبیری تا آزار و اذیت هاشون....و تهیونگ بدون هیچ حرفی فقط به حرفهام گوش کرد......
تهیونگ « یعنی اینقدر زود تسلیم شدی؟
میا « نه...آدمی نیستم که زود تسلیم بشم....اما خب زورم به اونا نمیرسه....نمیتونم باهاشون مقابله کنم....اخه اونا
تهیونگ « نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه و گفتم « حتی اگه دوست دختر من باشی؟
میا « چ....چیییییییییییی؟؟؟؟؟
تهیونگ « آروم گوشم کر شد.....آیو چون دوست دختر کوکه باهاش کاری ندارن چون میدونن اگه اذیتش کنن کوک باهاشون طرفه.....اگه نقش دوست دختر منو بازی کنی جرعت نمیکنن اذیتت کنن.....نظرت چیه؟
میا « گفتم خدا این شازده اینقدر مغروره که تشکر نمیکنه.....بیاد اعتراف کنه؟ اصلا من چرا فکر کردم عاشقم شده اونم وقتی که این همه دختر خوشگل دورشه......اما خب باید برای انتقام هم که شده قبول کنم و حساب اون سوریا هم برسم.......تو با این موضوع مشکلی نداری؟
تهیونگ « اولش خودمم تعجب کردم که چرا این پیشنهاد رو دادم.....اما بعدش منتظر به میا خیره شدم .....
تهیونگ « نه مشکلی ندارم
چون فقط به اسمه....پس دیگه نگران آزار و اذیت اونا نباش....مطمئنم شک نمیکنن....چون تنها کسایی که بادیگارد دارن کوک و ایو و سوریا و من بودم....البته توی این مدرسه......توی مدرسه ووجو تیمی که نفر دوم شد هم بادیگارد داره...و خب الان به خاطر این موضوع تو هم بادیگارد دار میشی و همه فکر میکنن چون دوست دخترم شدی بادیگارد داری....
میا « اره...ممنون...خب میشه برم قدم بزنم؟
تهیونگ « همین الان گفتن شب نرین بیرون......تازه وئول محافظت هنوز نیومده.....نچ بیا بشین
میا « تهیونگگگگگ....تروخداااا...حوصله ام سر رفته.....
تهیونگ « دختر خوبی باش بیا بشین میا.....
میا « دلم میخواست اذیتش کنم....نمیدونم چرا اما خب اذیت کردن آدمی که دوستش داری لذت بخشه....پس تصمیم گرفتم برم لباسم رو عوض کنم و بعدش الفرار....چی میشه اگه یه تابی بیرون بخورم.....
تهیونگ « دیدم سرش رو انداخت پایین و رفت تو اتاقش....مطمئنم به حرف من گوش نکرد چون دختر لجبازیه.....باید حواسم بهش باشه جیم نزنه....خودمم پاشدم رفتم لباسم رو عوض کنم....
۵۶.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.