p²
p²
ات:چیشدع
پیرزن:هیچی آخه زنای ارباب هیچ کدومشون دختر نبودن
وادا....پشماااااممممممممممممممممممممم
پیرزن:میتونی بری توی اتاقت شب کار داریم
یا امام زمان با ترس و لرز رفتم توی اتاقی که نشونم دادن و نشستم روی زمین...به خانوادم که تا سه چهار ساعت پیش پیششون نشسته بودم و رفتارهای عجیب غریب ازشون میدیدم فکر کردم.....به چشمای داداشم وای داداشم...
خود به خود اشکام سرازیر شد...
#شوگا
رفتم امارت که مادربزرگ صدام کرد رفتم پیشش
شوگا:جانم
مادربزرگ:زن جدیدت اومد
باز شروع شد باااززز شروع شد باز شروع شد
شوگا:میتونم ببینمش
مادربزرگ:اره اتاق اخریه
راه افتادم سمت اون اتاق و در و یهو باز کردم
یه دختر کوچولو و ریزه میره یهو از روی زمین با چشمای گریون بلند شد ..... چقدر خوشگل بود هیکل ضریف موهای بلند پوست صاف چشمای مشکی کشیده....
شوگا:....چند سالته
دختر:م...من ۱۴ سالمه
با یه آها محل و ترک کردم و رفتم پیش مادر بزرگ
شوگا:مادربزرگگگگ
مادربزرگ:چیشدع
شوگا:این دختر خیلی کوچولوعه شما میدونید من توی رابطه جنسی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم آسیب میبینه
مادربزرگ:چیزیش نمیشه
شوگا:ولی آخه
مادربزرگ:گفتم چیزی نمیشه
عوف حرف نمیشه زد روی حرف این زن
بله ه شب شد عوف چیکار کنم رفتم داخل اتاق و دیدم دخترا خیلی مظلوم نشسته روی تخت
شوگا:نترس...خیلی زود تمومش میکنم
روبدوشماممو باز کردم....اونم رفتم سمتش آروم روی تخت درازش کردم
بزار حواسشو پرت کنم
آروم روش خیمه زدم و دستمو بردم سمت بند روبدوشامش
شوگا:اسمت چیه کوچولو
دختر:ا...است
شوگا:چرا انقدر ترسیدی
آن:من نترسیدم
شوگا:کاملا مشخصه
روبدوشمامش و در اوردم و انداختم کنار تخت
واووووو چه بدن ضریف و خوشگلی داشت چقدر سفید بود....عوف دوباره این حس ولی این دختر خیلی کوچپلوعه خجالت بکشششش
همونجور که ازش سوال میپرسیدم لباس زیرشم در اوردم....موفق شدم حواسشو پرت کنم توی صدم ثانیه ضربه نهایی و زدم....
صدای جیغش با صدای دست زدن زنای بیرون یکی شد....
میل رابطه باهاش توی وجودم ریشه زد و شروع کردم....ولی خیلی آروم بودم...مثل بقیه رابطه هام نبود آروم بود لذت بخش بود...
بعد اینکه کارم تموم شد یه دستمال برداشتم و کشیدم وسط پاش و دادم بیرون
#ات
داشتم از درد میمردم وقتی دستمال رو داد بیرون زنا دوباره دست زدن زنای بلند شد
ارباب اومد کنار بغلم کرد و آروم در گوشم گفت
ارباب:بخواب کوچولو من اینجام
چشمام گرم شد و خواب تموم وجودم و فرا گرفت....
شرط پارت بعدی:
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
ات:چیشدع
پیرزن:هیچی آخه زنای ارباب هیچ کدومشون دختر نبودن
وادا....پشماااااممممممممممممممممممممم
پیرزن:میتونی بری توی اتاقت شب کار داریم
یا امام زمان با ترس و لرز رفتم توی اتاقی که نشونم دادن و نشستم روی زمین...به خانوادم که تا سه چهار ساعت پیش پیششون نشسته بودم و رفتارهای عجیب غریب ازشون میدیدم فکر کردم.....به چشمای داداشم وای داداشم...
خود به خود اشکام سرازیر شد...
#شوگا
رفتم امارت که مادربزرگ صدام کرد رفتم پیشش
شوگا:جانم
مادربزرگ:زن جدیدت اومد
باز شروع شد باااززز شروع شد باز شروع شد
شوگا:میتونم ببینمش
مادربزرگ:اره اتاق اخریه
راه افتادم سمت اون اتاق و در و یهو باز کردم
یه دختر کوچولو و ریزه میره یهو از روی زمین با چشمای گریون بلند شد ..... چقدر خوشگل بود هیکل ضریف موهای بلند پوست صاف چشمای مشکی کشیده....
شوگا:....چند سالته
دختر:م...من ۱۴ سالمه
با یه آها محل و ترک کردم و رفتم پیش مادر بزرگ
شوگا:مادربزرگگگگ
مادربزرگ:چیشدع
شوگا:این دختر خیلی کوچولوعه شما میدونید من توی رابطه جنسی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم آسیب میبینه
مادربزرگ:چیزیش نمیشه
شوگا:ولی آخه
مادربزرگ:گفتم چیزی نمیشه
عوف حرف نمیشه زد روی حرف این زن
بله ه شب شد عوف چیکار کنم رفتم داخل اتاق و دیدم دخترا خیلی مظلوم نشسته روی تخت
شوگا:نترس...خیلی زود تمومش میکنم
روبدوشماممو باز کردم....اونم رفتم سمتش آروم روی تخت درازش کردم
بزار حواسشو پرت کنم
آروم روش خیمه زدم و دستمو بردم سمت بند روبدوشامش
شوگا:اسمت چیه کوچولو
دختر:ا...است
شوگا:چرا انقدر ترسیدی
آن:من نترسیدم
شوگا:کاملا مشخصه
روبدوشمامش و در اوردم و انداختم کنار تخت
واووووو چه بدن ضریف و خوشگلی داشت چقدر سفید بود....عوف دوباره این حس ولی این دختر خیلی کوچپلوعه خجالت بکشششش
همونجور که ازش سوال میپرسیدم لباس زیرشم در اوردم....موفق شدم حواسشو پرت کنم توی صدم ثانیه ضربه نهایی و زدم....
صدای جیغش با صدای دست زدن زنای بیرون یکی شد....
میل رابطه باهاش توی وجودم ریشه زد و شروع کردم....ولی خیلی آروم بودم...مثل بقیه رابطه هام نبود آروم بود لذت بخش بود...
بعد اینکه کارم تموم شد یه دستمال برداشتم و کشیدم وسط پاش و دادم بیرون
#ات
داشتم از درد میمردم وقتی دستمال رو داد بیرون زنا دوباره دست زدن زنای بلند شد
ارباب اومد کنار بغلم کرد و آروم در گوشم گفت
ارباب:بخواب کوچولو من اینجام
چشمام گرم شد و خواب تموم وجودم و فرا گرفت....
شرط پارت بعدی:
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
۳۲۰
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.