پارت آخر🥲✨🧬
پارت آخر🥲✨🧬
جونگین که از عصبانی نبودن دو تا پسر رو به روش مطمئن شد نفس راحتی سر داد.
جونگین: ام-اما من هنوزم میترس- میترسم.
لبهاش ناخوداگاه آویزون شدن و دوباره چشمهاش تر شد.
فلیکس کلافه پوفی کشید و هیونجین پوکر به چهره جونگین خیره شد.
فیلیکس: جونگین...مطمئنی تو قاتلی؟ برادر دو قلویی نداری احیانا؟
فیلیکس با حرص از جونگین پرسید مشت محکمی به بازوش زد.صورت جونگین از درد جمع شد و لبهاش رو طبق عادت غر زدنش جلو داد.
جونگین: یااا هیونگ! ندیدی اون مَرده چجوری فریاد میزد؟ اصلا هم داداش دو قلو ندارم. خودمم و خودم. خیلیم ..
تک سرفه ای کرد و سعی کرد جلوی سکسکش رو بگیره.
جونگین: خشنم!
هیونجین و فلیکس هر دو به خنده افتاده بودن. اون پسر نه تنها چهرش کیوت بود بلکه اخلاقش هم مثل چهرش بود. ظاهرا اون آدم چهره مخفیش رو فقط برای سوژه هاش رو میکرد. یه کینه مخفی که توی اعماق قلبش دفن شده بود و خاکسترش هرازگاهی دوباره و دوباره آتیش میگرفت. شاید هم فقط جلوی اون دو آشپز بچه تر از همیشه میشد. آشپزهایی که آبی بودن برای خاموش شدن آتش خاکستر درونش!
هیونجین: فلیکس! فکر کنم یه بچه جدید؛ البته با هیکل خرس؛ توی مسیرمون ظاهر شده. من دیگه تحمل شب بیداری ندارم. خودت نگهش دار.
جونگین: هیونگ!
فریاد جونگین هر دو رو و در نهایت خودش رو به خنده انداخت. سمفونی خنده هایی شاد و زیبا که با نت هایی مرگبار همراه بود.
صدایی که بوی خون میداد و سازهایی که نمادی از کینه ای قدیمی بودن. و این سازها قرار نبود حالا حالاها این کنسرت رو ترک کنن!
سمفونیای که حالا قویتر از قبل توی قلب آدم های پست فرو میرفت و قلبشون رو از سینشون بیرون میکشید.
سمفونی مرگ!
جونگین که از عصبانی نبودن دو تا پسر رو به روش مطمئن شد نفس راحتی سر داد.
جونگین: ام-اما من هنوزم میترس- میترسم.
لبهاش ناخوداگاه آویزون شدن و دوباره چشمهاش تر شد.
فلیکس کلافه پوفی کشید و هیونجین پوکر به چهره جونگین خیره شد.
فیلیکس: جونگین...مطمئنی تو قاتلی؟ برادر دو قلویی نداری احیانا؟
فیلیکس با حرص از جونگین پرسید مشت محکمی به بازوش زد.صورت جونگین از درد جمع شد و لبهاش رو طبق عادت غر زدنش جلو داد.
جونگین: یااا هیونگ! ندیدی اون مَرده چجوری فریاد میزد؟ اصلا هم داداش دو قلو ندارم. خودمم و خودم. خیلیم ..
تک سرفه ای کرد و سعی کرد جلوی سکسکش رو بگیره.
جونگین: خشنم!
هیونجین و فلیکس هر دو به خنده افتاده بودن. اون پسر نه تنها چهرش کیوت بود بلکه اخلاقش هم مثل چهرش بود. ظاهرا اون آدم چهره مخفیش رو فقط برای سوژه هاش رو میکرد. یه کینه مخفی که توی اعماق قلبش دفن شده بود و خاکسترش هرازگاهی دوباره و دوباره آتیش میگرفت. شاید هم فقط جلوی اون دو آشپز بچه تر از همیشه میشد. آشپزهایی که آبی بودن برای خاموش شدن آتش خاکستر درونش!
هیونجین: فلیکس! فکر کنم یه بچه جدید؛ البته با هیکل خرس؛ توی مسیرمون ظاهر شده. من دیگه تحمل شب بیداری ندارم. خودت نگهش دار.
جونگین: هیونگ!
فریاد جونگین هر دو رو و در نهایت خودش رو به خنده انداخت. سمفونی خنده هایی شاد و زیبا که با نت هایی مرگبار همراه بود.
صدایی که بوی خون میداد و سازهایی که نمادی از کینه ای قدیمی بودن. و این سازها قرار نبود حالا حالاها این کنسرت رو ترک کنن!
سمفونیای که حالا قویتر از قبل توی قلب آدم های پست فرو میرفت و قلبشون رو از سینشون بیرون میکشید.
سمفونی مرگ!
۳.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.