𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p19
رفتیم داخل داشتیم میگشتیم که کوک به یه جایی اشاره کرد
کوک: بنظرت اون خوبه؟
ات: آره
کوک: اوک پس برو پرو کن ببینم
ات: باشه
رفتم تو اتاق پرو لباسه رو پوشیدم من چقدر خوشگلم هر چی بپوشم بهم میاد
اومدم بیرون کوک نگام کرد اومدم سمتم
کوک: زیادی جذاب شدی بیبی گرل *با صدای بم*
ات: یاااااا من همیشه جذابم
کوک: اعتماد به نفست رو الان من داشتم تو مریخ بودم
ات: مگه آدم فضایی هستی؟
کوک: شاید...
ات: باشه تو خیال پردازی کن من برم اینو در بیارم
کوک: اوک
رفتم تو اتاق پرو چندتا ژست دیگه هم گرفتم اومدم بیرون
کوک: تو بیرون وایسا تا من حساب کنم و بیام
ات: چشم
رفتم بیرون منتظر کوک بودم که هانی رو دیدم که داشت میومد سمتم
هانی: اتتتتت
ات: آروم باش الان سکته میکنی
هانی: میبینم با جونگکوک اومدی خرید *نگاه شیطانی*
ات: عهههه ولم کن
هانی: منم یه لباسی خریدم ببین خوبه یا نه
ات: خوشگله کاش کوک بزاره منم از اینا بپوشم
هانی: میبینم روت غیرتی هم هست
ات: یااااااا هانیییی
هانی: من برم *الفرار*
ات: دستم بهت برسه پارت میکنم
کوک هم اومد بیرون
کوک: فروشنده چقدر زر میزد
ات: عه کوک زشته یکم ادب داشته باش
کوک: باشه حالا بریم خونه؟
ات: تو لباس نمیخوای؟
کوک: کلی لباس دارم
ات: اونا که همش هودی بود
کوک: کمد اون طرفی کت شلوار بود
ات: ماشالا کم نیاری
کوک: نه ممنون به اندازه کافی هستن
ات: باشه زر کمتر بزن بریم خونه
رفتیم تو ماشین نشستیم کوک هم مثل همیشه سریع رانندگی میکرد
ات: الان میزنی به یکی بیچاره میشیم خوب یواش برو
کوک: خیلی هم یواش دارم میرم
ات: هوممم
رسیدیم خونه
کوک: بیا پایین
ات: یجوری میگی انگار دارم التماس میکنم تو ماشین بمونم
کوک: *نگاه بی حس*
ات: اینجوری نگام نکن
رفتیم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت
ات: آخ خیلی خستم
کوک: بگیر بخواب
ات: مگه کار دیگه ای هم میتونم بکنم؟
کوک: نه
پتو رو کشیدم رو خودم و خوابم برد
*یه ساعت بعد*
چشام رو باز کردم دیدم کوک از تو حموم اومد بیرون اوفففف عجب سیکس پک هایی داره حواسم نبود که کوک داره نگام میکنه
کوک: به چی زل زدی؟
ات: چیزه..... به دیوار بنظرم طرحش خوشگله
کوک: مطمئنی بیبی گرل
ات: آره صد درصد
کوک: باشه
رفت از کمد یه هودی و شلوار برداشت و پوشید (کوک شرت پاش بود:/)
اومد لم داد کنارم و رفت تو گوشی
کوک: *خنده*
ات: به چی میخندی؟
کوک: هیچی
گوشیش رو گذاشت و منو بغل کرد
ات: برو موهات رو خشک کن
کوک: اینجوری جذاب ترم
ات: ولی مریض میشی
کوک: نمیشم
گوشیم زنگ خورد هانی بود برداشتم
هانی: ات کجایی
ات: خونه
هانی: آها منظورت خونه جونگکوکه
ات: آره
هانی: نمیای پارتی؟
ات: میام یکم دیگه میام
*قطع کرد*
کوک: کی بود؟
ات: هانی
کوک: چی گفت؟
ات: گفت برم پارتی
کوک: عه یادم رفته بود برو لباست رو عوض کن
ات: بفرما بیرون تا عوض کنم
کوک: نمیشه جلو خودم عوض کن
ات: کوککککککک
کوک: فقط یبار دیگه میگم جلو خودم عوض کن *حالت ترسناک*
ات: ب..باشه
چرا اینقدر وحشتناکه آدم نگاش کنه کابوس میبینه
لباسم رو در آوردم لباس زیر داشتم خواستم اون لباسم رو بپوشم که کمر ل*ختمو گرفت چسبوند به خودش وایسا اون لباس تنش نبودددد؟؟؟!!!
کوک: راست میگفتی خیلی اندام خوبی داری
ات: ولم کن دارم لباس میپوشم *گوجه شده*
کوک: دلم میخواد تا صبح همینجوری بغلت کنم *نیشخند*
ات: *اخم*
کوک: چقدر کیوتی
ولم کرد رفت نشست رو تخت لباسم رو پوشیدم اونم پوشید رفتیم پایین دیدم اون جسیکا اسکل هم جلو در وایساده
کوک: مگه بهت نگفتم گمشو از خونم بیرون *عصبانی*
جسیکا: ددی قول امشب که یادت نرفته
کوک: چی داری زر زر میکنی؟
جسیکا: نگو که به دوست دختر بدبختت نگفتی
ات: چی رو؟
جسیکا: کوک امشب بهم قول داده باهام س*س کنه
ات: وات....کوک این چی میگه؟؟؟
کوک: بخدا من نمیدونم
جسیکا: تو پارتی میبینمت ددی
کوک: گمشو تا خودم جرت ندادم
ات: کوک اون راست میگفت؟
کوک: مگه من مرض دارم برم با اون س*س کنم تو که هستی با تو میکنم (استغفرالله)
ات: عه کوککککککک
کوک: یه مثال زدم
ات: مثال بهتری نبود؟
کوک: نه
ات: باشه حالا بهتره بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم هیچ حرفی بین مون نبود تا اینکه به پارتی رسیدیم
رفتیم پایین همه اونجا بودن به جز دانش آموزا و معلم ها چندتا آدم دیگه هم بودن
کوک: از کنارم تکون نمیخوری
ات: هعی خدا
رفتیم رو یکی از میز ها نشستیم
هانی: به به دو مرغ عشق چخبرا؟
ات: مارو اینجوری صدا نکن
هانی: پس چی بگم؟
کوک: اسم داریم
هانی: راست میگی
ات: هانی لباست خیلی خوشگله
هانی: مرسی
ات: منم دلم از این لباسا میخواد
کوک: عاقبتش رو تضمین نمیکنم
هانی: من برم *چشمک به ات*
ات: کوک خیلی بدجنسی
کوک: خودم میدونم
جسیکا اومد نشست کنار کوک......
________________
چرا لایک نمیکنی
کوک: بنظرت اون خوبه؟
ات: آره
کوک: اوک پس برو پرو کن ببینم
ات: باشه
رفتم تو اتاق پرو لباسه رو پوشیدم من چقدر خوشگلم هر چی بپوشم بهم میاد
اومدم بیرون کوک نگام کرد اومدم سمتم
کوک: زیادی جذاب شدی بیبی گرل *با صدای بم*
ات: یاااااا من همیشه جذابم
کوک: اعتماد به نفست رو الان من داشتم تو مریخ بودم
ات: مگه آدم فضایی هستی؟
کوک: شاید...
ات: باشه تو خیال پردازی کن من برم اینو در بیارم
کوک: اوک
رفتم تو اتاق پرو چندتا ژست دیگه هم گرفتم اومدم بیرون
کوک: تو بیرون وایسا تا من حساب کنم و بیام
ات: چشم
رفتم بیرون منتظر کوک بودم که هانی رو دیدم که داشت میومد سمتم
هانی: اتتتتت
ات: آروم باش الان سکته میکنی
هانی: میبینم با جونگکوک اومدی خرید *نگاه شیطانی*
ات: عهههه ولم کن
هانی: منم یه لباسی خریدم ببین خوبه یا نه
ات: خوشگله کاش کوک بزاره منم از اینا بپوشم
هانی: میبینم روت غیرتی هم هست
ات: یااااااا هانیییی
هانی: من برم *الفرار*
ات: دستم بهت برسه پارت میکنم
کوک هم اومد بیرون
کوک: فروشنده چقدر زر میزد
ات: عه کوک زشته یکم ادب داشته باش
کوک: باشه حالا بریم خونه؟
ات: تو لباس نمیخوای؟
کوک: کلی لباس دارم
ات: اونا که همش هودی بود
کوک: کمد اون طرفی کت شلوار بود
ات: ماشالا کم نیاری
کوک: نه ممنون به اندازه کافی هستن
ات: باشه زر کمتر بزن بریم خونه
رفتیم تو ماشین نشستیم کوک هم مثل همیشه سریع رانندگی میکرد
ات: الان میزنی به یکی بیچاره میشیم خوب یواش برو
کوک: خیلی هم یواش دارم میرم
ات: هوممم
رسیدیم خونه
کوک: بیا پایین
ات: یجوری میگی انگار دارم التماس میکنم تو ماشین بمونم
کوک: *نگاه بی حس*
ات: اینجوری نگام نکن
رفتیم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت
ات: آخ خیلی خستم
کوک: بگیر بخواب
ات: مگه کار دیگه ای هم میتونم بکنم؟
کوک: نه
پتو رو کشیدم رو خودم و خوابم برد
*یه ساعت بعد*
چشام رو باز کردم دیدم کوک از تو حموم اومد بیرون اوفففف عجب سیکس پک هایی داره حواسم نبود که کوک داره نگام میکنه
کوک: به چی زل زدی؟
ات: چیزه..... به دیوار بنظرم طرحش خوشگله
کوک: مطمئنی بیبی گرل
ات: آره صد درصد
کوک: باشه
رفت از کمد یه هودی و شلوار برداشت و پوشید (کوک شرت پاش بود:/)
اومد لم داد کنارم و رفت تو گوشی
کوک: *خنده*
ات: به چی میخندی؟
کوک: هیچی
گوشیش رو گذاشت و منو بغل کرد
ات: برو موهات رو خشک کن
کوک: اینجوری جذاب ترم
ات: ولی مریض میشی
کوک: نمیشم
گوشیم زنگ خورد هانی بود برداشتم
هانی: ات کجایی
ات: خونه
هانی: آها منظورت خونه جونگکوکه
ات: آره
هانی: نمیای پارتی؟
ات: میام یکم دیگه میام
*قطع کرد*
کوک: کی بود؟
ات: هانی
کوک: چی گفت؟
ات: گفت برم پارتی
کوک: عه یادم رفته بود برو لباست رو عوض کن
ات: بفرما بیرون تا عوض کنم
کوک: نمیشه جلو خودم عوض کن
ات: کوککککککک
کوک: فقط یبار دیگه میگم جلو خودم عوض کن *حالت ترسناک*
ات: ب..باشه
چرا اینقدر وحشتناکه آدم نگاش کنه کابوس میبینه
لباسم رو در آوردم لباس زیر داشتم خواستم اون لباسم رو بپوشم که کمر ل*ختمو گرفت چسبوند به خودش وایسا اون لباس تنش نبودددد؟؟؟!!!
کوک: راست میگفتی خیلی اندام خوبی داری
ات: ولم کن دارم لباس میپوشم *گوجه شده*
کوک: دلم میخواد تا صبح همینجوری بغلت کنم *نیشخند*
ات: *اخم*
کوک: چقدر کیوتی
ولم کرد رفت نشست رو تخت لباسم رو پوشیدم اونم پوشید رفتیم پایین دیدم اون جسیکا اسکل هم جلو در وایساده
کوک: مگه بهت نگفتم گمشو از خونم بیرون *عصبانی*
جسیکا: ددی قول امشب که یادت نرفته
کوک: چی داری زر زر میکنی؟
جسیکا: نگو که به دوست دختر بدبختت نگفتی
ات: چی رو؟
جسیکا: کوک امشب بهم قول داده باهام س*س کنه
ات: وات....کوک این چی میگه؟؟؟
کوک: بخدا من نمیدونم
جسیکا: تو پارتی میبینمت ددی
کوک: گمشو تا خودم جرت ندادم
ات: کوک اون راست میگفت؟
کوک: مگه من مرض دارم برم با اون س*س کنم تو که هستی با تو میکنم (استغفرالله)
ات: عه کوککککککک
کوک: یه مثال زدم
ات: مثال بهتری نبود؟
کوک: نه
ات: باشه حالا بهتره بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم هیچ حرفی بین مون نبود تا اینکه به پارتی رسیدیم
رفتیم پایین همه اونجا بودن به جز دانش آموزا و معلم ها چندتا آدم دیگه هم بودن
کوک: از کنارم تکون نمیخوری
ات: هعی خدا
رفتیم رو یکی از میز ها نشستیم
هانی: به به دو مرغ عشق چخبرا؟
ات: مارو اینجوری صدا نکن
هانی: پس چی بگم؟
کوک: اسم داریم
هانی: راست میگی
ات: هانی لباست خیلی خوشگله
هانی: مرسی
ات: منم دلم از این لباسا میخواد
کوک: عاقبتش رو تضمین نمیکنم
هانی: من برم *چشمک به ات*
ات: کوک خیلی بدجنسی
کوک: خودم میدونم
جسیکا اومد نشست کنار کوک......
________________
چرا لایک نمیکنی
۲۴.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.