Min Soo:
Min Soo:
ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
گذرگاه سئول
پارت⑦
فصل 𝟭
(ویو آت )
بعد از کلاس به سمت بوفه رفتم توی راه رو بودم و داشتم همینطوری راه میرفتم تا اینکه به یک نفر بر خوردم
لیا :هوی مگه کوری
لیا با دیدن آت محوش شد زیبایی پیش از اندازت حیرت آور بود
آت :تو چرا جلوی پاتو نگاه نمیکنی مگه کوری (پوزخند )
همه پچه ها داشتن پچ پچ میکردن و منتظر بودن ببینن چی میشه
آت :چرا حرف نمیزنی هه آها یادم رفت تو لالم هستی
آت :اوخی بهتره با امسال خودت در بیوفتی آدم باش
لیا که دیگه خیلی عصبانی بود بلند شد و یک سیلی به آت زد
آت دستشو گذاشت روی جای سیلی و پوزخندی زد
آت کروات لیا رو گرفت و شروع کرد به ضربه زدن به سرش همه دانش آموزها با تعجب به اون دونفر خیره شده بودن
آت :نظرت چیه یکم بازی کنیم
ات روی لیا نشست و تک به تک سیلی هاشو جبران کرد تا آخرش
آت :برای امروز کافیه فک کنم درس خوبی گرفته باشی من سرسخت تر از این حرفام
همشون چشماشون گرد شده بود این دختر غیر ممکن بود اصلا امکان نداشت
Misa:
(فلیکس ویو)
بعد از اینکه کلاس تموم شد چند دقیقه تو کلاس موندم تا اینکه چان اومد بلندم کرد بردم بیرون و داشت باهام حرف میزد
چان:چیزی شده فلیکس؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم
چان تو چشمام نگاه کرد و گفت
چان:دروغ نگو من اگه تورو نشناختم کریستوفر بنگچان نیستم
چان:حالا مثل آدم بهم بگو چی شده
فلیکس:راجب ا.تس
چان:ا.ت(تعجب)
فلیکس:اره ا.ت..مین ا.ت همون تازه وارد…
هم من و هم چان با دیدن صحنه رو برومون چشم هامون از تعجب درشت شد…این ا.ت بود؟
این همون ا.ت یی که من دیده بودم بود؟
نه…باورم نمیشه
اون داشت لیا رو کتک میزد
نمیتونستیم هیچ حرفی بزنیم…رک بگم دهنمون باز نمیشد
بعد از کلی کتک خوردن لیا توسط ا.ت
ا.ت از روش بلند شد
همه به ا.ت خیره بودن…خب البته تعجبی ام نداشت
ا.ت بعد از گفتن حرفی رفت کنار
من و چان هم رفتیم تو حیاط مدرسه
چان:اون خیلی خطرناکه!
چان با چشم هایی که دلت از حدقه بیرون میزد بهم نگاه کرد و گفت
چان:وایسا…نکنه ا.ت تورو هم کتک زده؟
فلیکس:نه بابا کتک چیه؟
همه ماجرا رو براش تعریف کردم
چان:خوب کردی!
فلیکس:واقعا؟
چان:اره…مطمئن باش اگه تو نمیگفتی اون میگفت
چان:همیشه حواست به آینده باشه
چان:با این کارت واقعا از اینده ای که پیش روته محافظت کردی
چان:بهت افتخار میکنم!
فلیکس:ممنون(لبخند)
فلیکس:خب دیگه من میرم خداحافظ(لبخند)
چان:خداحافظ(لبخند)
بعد از خداحافظی رفتم بیرون مدرسه و دیدم راننده دم دره برای همین سریع رفتم سوارش شدم
داشتم به حرفای چان فکر میکردم
اون میگه کارم خیلی خوب بود اما آیا واقعا کارم خوب بود؟
ꜱᴇᴏᴜʟ ᴄʀᴏꜱꜱɪɴɢ
گذرگاه سئول
پارت⑦
فصل 𝟭
(ویو آت )
بعد از کلاس به سمت بوفه رفتم توی راه رو بودم و داشتم همینطوری راه میرفتم تا اینکه به یک نفر بر خوردم
لیا :هوی مگه کوری
لیا با دیدن آت محوش شد زیبایی پیش از اندازت حیرت آور بود
آت :تو چرا جلوی پاتو نگاه نمیکنی مگه کوری (پوزخند )
همه پچه ها داشتن پچ پچ میکردن و منتظر بودن ببینن چی میشه
آت :چرا حرف نمیزنی هه آها یادم رفت تو لالم هستی
آت :اوخی بهتره با امسال خودت در بیوفتی آدم باش
لیا که دیگه خیلی عصبانی بود بلند شد و یک سیلی به آت زد
آت دستشو گذاشت روی جای سیلی و پوزخندی زد
آت کروات لیا رو گرفت و شروع کرد به ضربه زدن به سرش همه دانش آموزها با تعجب به اون دونفر خیره شده بودن
آت :نظرت چیه یکم بازی کنیم
ات روی لیا نشست و تک به تک سیلی هاشو جبران کرد تا آخرش
آت :برای امروز کافیه فک کنم درس خوبی گرفته باشی من سرسخت تر از این حرفام
همشون چشماشون گرد شده بود این دختر غیر ممکن بود اصلا امکان نداشت
Misa:
(فلیکس ویو)
بعد از اینکه کلاس تموم شد چند دقیقه تو کلاس موندم تا اینکه چان اومد بلندم کرد بردم بیرون و داشت باهام حرف میزد
چان:چیزی شده فلیکس؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم
چان تو چشمام نگاه کرد و گفت
چان:دروغ نگو من اگه تورو نشناختم کریستوفر بنگچان نیستم
چان:حالا مثل آدم بهم بگو چی شده
فلیکس:راجب ا.تس
چان:ا.ت(تعجب)
فلیکس:اره ا.ت..مین ا.ت همون تازه وارد…
هم من و هم چان با دیدن صحنه رو برومون چشم هامون از تعجب درشت شد…این ا.ت بود؟
این همون ا.ت یی که من دیده بودم بود؟
نه…باورم نمیشه
اون داشت لیا رو کتک میزد
نمیتونستیم هیچ حرفی بزنیم…رک بگم دهنمون باز نمیشد
بعد از کلی کتک خوردن لیا توسط ا.ت
ا.ت از روش بلند شد
همه به ا.ت خیره بودن…خب البته تعجبی ام نداشت
ا.ت بعد از گفتن حرفی رفت کنار
من و چان هم رفتیم تو حیاط مدرسه
چان:اون خیلی خطرناکه!
چان با چشم هایی که دلت از حدقه بیرون میزد بهم نگاه کرد و گفت
چان:وایسا…نکنه ا.ت تورو هم کتک زده؟
فلیکس:نه بابا کتک چیه؟
همه ماجرا رو براش تعریف کردم
چان:خوب کردی!
فلیکس:واقعا؟
چان:اره…مطمئن باش اگه تو نمیگفتی اون میگفت
چان:همیشه حواست به آینده باشه
چان:با این کارت واقعا از اینده ای که پیش روته محافظت کردی
چان:بهت افتخار میکنم!
فلیکس:ممنون(لبخند)
فلیکس:خب دیگه من میرم خداحافظ(لبخند)
چان:خداحافظ(لبخند)
بعد از خداحافظی رفتم بیرون مدرسه و دیدم راننده دم دره برای همین سریع رفتم سوارش شدم
داشتم به حرفای چان فکر میکردم
اون میگه کارم خیلی خوب بود اما آیا واقعا کارم خوب بود؟
۲.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.