دریای طوفانی/پارت۲۹
عملش به سلامت تموم شد وچندروزی تو بیمارستان بود برای مراقبتای بعد عمل وتهیونگ هرروز به رزی سر میزد که علاعشون به هم بیشتر شد ازاین موضوع فقط جیسو خبر داشت
پرش زمانی
جیمین کم کم داشت برای اینکه برن کره بلیط میگرفت یکم دیرتر گرفت که بیشتر بمونن واز این فرصتی که اومدن مسافرت استفاده کنن وقرار بود زود هم برن چون نامجون به جیسو خبر داد که تا دوهفته ی دیگه عروسیشه وسریعتر برگردن.....
رزی:جیمین یه لحظه بیا تو اتاق کارت دارم
جیمین:اومدم....خب بگو چیه ؟؟
رزی:فقط دوتا بلیط بگیر.....من میخوام اینجا بمونم
جیمین: چی؟؟!؟!!!ولی برای چی ما اگه بریم دیگه برنمیگردیم...یکم بیشتر رو این تصمیمت فک کن
رزی:خیلی فکر کردم....نظرم عوض نمیشه
یکی اون گف یکی این گفت آخرش به دعوا ختم شد جیمین از هتل زد بیرون بلکه حال وهواش عوض شه و رزی گریه میکرد
جیسو:چرا واقعیتو بهش نگفتی؟؟
رزی:کدوم واقعیت.....تو از کجا میدونی!!!؟
جیسو: اون روز حرفاتونو از پشت در گوش دادم
رزی:پس یعنی فهمیدی.....
جیسو:آره......به جیمین زنگ میزنم همه چیزو میگم شاید قبول کنه
رزی:هرکار میدونی راضیش میکنه بکن
از دید رزی
من واقعا عاشق تهیونگ شده بودم ونمیخواستم ازش جدا شم وحاضر بودم به خاطرش تو لندن بمونم...به تهیونگ پی ام دادم شاید نتونم اینجا بمونم اگه رفتم بدون خیلی دوست داشتم از ته قلب.....همین که فرستادمش جیسو گفت هرچی باهاش حرف زدم قبول نکرد دیگه نمیدونم چیکار کنم.....من بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم ودرو قفل کردم تا تونسم گریه کردم اولین باری بود که انقد گریه میکردم....جیمینم اومد وکلی از پشت در باهام حرف زد ولی من فقط سکوت کردم چون دیگه نای حرف زدن نداشتم وقتی چشامو باز کردم دیدم تهیونگ دستمو گرفته وناراحته یه دستمال خیس رو پیشونیم بود احتمالا تب کرده بودم بعدش که فهمید بیدارشدم حسابی بغلم کرد من نمیدونستم چیکار کنم هنوز هنگ بودم.......
جیسو:رزی خوبی!؟؟خیلی نگرانت شدیم...تب شدید داشتی... اخر جیمین مجبور شد به تهیونگ زنگ بزنه گف ممکنه به خاطر عشق حالت بدشده....
تهیونگ:رزی چرا اینکارو باخودت کردی....لازم نیست اینجا بمونی من میخوام بیام کره دیگه اونجا کار میکنم برای تو!!!!
پرش زمانی
راوی؛اونا برگشتن کره وچندروز مونده بود به عروسی نامجون ولیسا....جیسو ولیسا قرار شد برن چندتا خرید کوچیک کنن ...رفتن پاساژ تقریبا خریداشون تموم شد که.....
ادامه داره...............
فردا یا پس فردا میزارم پارت بعدو
پرش زمانی
جیمین کم کم داشت برای اینکه برن کره بلیط میگرفت یکم دیرتر گرفت که بیشتر بمونن واز این فرصتی که اومدن مسافرت استفاده کنن وقرار بود زود هم برن چون نامجون به جیسو خبر داد که تا دوهفته ی دیگه عروسیشه وسریعتر برگردن.....
رزی:جیمین یه لحظه بیا تو اتاق کارت دارم
جیمین:اومدم....خب بگو چیه ؟؟
رزی:فقط دوتا بلیط بگیر.....من میخوام اینجا بمونم
جیمین: چی؟؟!؟!!!ولی برای چی ما اگه بریم دیگه برنمیگردیم...یکم بیشتر رو این تصمیمت فک کن
رزی:خیلی فکر کردم....نظرم عوض نمیشه
یکی اون گف یکی این گفت آخرش به دعوا ختم شد جیمین از هتل زد بیرون بلکه حال وهواش عوض شه و رزی گریه میکرد
جیسو:چرا واقعیتو بهش نگفتی؟؟
رزی:کدوم واقعیت.....تو از کجا میدونی!!!؟
جیسو: اون روز حرفاتونو از پشت در گوش دادم
رزی:پس یعنی فهمیدی.....
جیسو:آره......به جیمین زنگ میزنم همه چیزو میگم شاید قبول کنه
رزی:هرکار میدونی راضیش میکنه بکن
از دید رزی
من واقعا عاشق تهیونگ شده بودم ونمیخواستم ازش جدا شم وحاضر بودم به خاطرش تو لندن بمونم...به تهیونگ پی ام دادم شاید نتونم اینجا بمونم اگه رفتم بدون خیلی دوست داشتم از ته قلب.....همین که فرستادمش جیسو گفت هرچی باهاش حرف زدم قبول نکرد دیگه نمیدونم چیکار کنم.....من بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم ودرو قفل کردم تا تونسم گریه کردم اولین باری بود که انقد گریه میکردم....جیمینم اومد وکلی از پشت در باهام حرف زد ولی من فقط سکوت کردم چون دیگه نای حرف زدن نداشتم وقتی چشامو باز کردم دیدم تهیونگ دستمو گرفته وناراحته یه دستمال خیس رو پیشونیم بود احتمالا تب کرده بودم بعدش که فهمید بیدارشدم حسابی بغلم کرد من نمیدونستم چیکار کنم هنوز هنگ بودم.......
جیسو:رزی خوبی!؟؟خیلی نگرانت شدیم...تب شدید داشتی... اخر جیمین مجبور شد به تهیونگ زنگ بزنه گف ممکنه به خاطر عشق حالت بدشده....
تهیونگ:رزی چرا اینکارو باخودت کردی....لازم نیست اینجا بمونی من میخوام بیام کره دیگه اونجا کار میکنم برای تو!!!!
پرش زمانی
راوی؛اونا برگشتن کره وچندروز مونده بود به عروسی نامجون ولیسا....جیسو ولیسا قرار شد برن چندتا خرید کوچیک کنن ...رفتن پاساژ تقریبا خریداشون تموم شد که.....
ادامه داره...............
فردا یا پس فردا میزارم پارت بعدو
۱۷.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.