کسی که خانوادم شد p27
( ات ویو )
وقتی رفتم داخل همه ی جوری نگاهم میکردن و در گوش هم حرف میزدن....واقعا معضب کننده بود.....سرمو انداخته بودم پایین و با دستام به دامنم چنگ میزدم.....
( علامت مدیر€ علامت معلم₩)
₩ مدیر مین چی شمارو به اینجا کشونده؟
€ معذرت می خوام که موقع ی درس دادنتون مزاحم شدم اما ما ی دانش آموز جدید داریم که باید توی این کلاس مستقر بشه
₩ کی؟
مدیر از جلوی من اومد کنار تا اون معلمه منو ببینه....با دیدن من چشم هاش گرد شد.....با خجالت سرمو انداختم پایین...
€ ایشون خانم ات هستن که از امروز دانش آموز این مدرسه هستند
₩ اما...اما...این...این که....
€ لطفا بیاین بیرون راجبش حرف بزنیم
₩ باشه
رفتن بیرون و منو بین ی عالمه خون اشام ول کردن....از ترس آب دهنمو قورت دادم.....با انگشتام بازی میکردم.....که صدای چند تاشون بلند شد....
( دانش آموز هارو با این ^ نشون میدم)
^ تو ببینم...تو خون اشام نیستی مگه نه؟
بدنم لرز گرفت چی می گفتم....با ترس آب دهنمو قورت دادم...
+ ن..نه....نیستم
^ پس انسانی....از بوی خونت مشخصه که گرگینه هم نیستی حتی اگه بودی هم رات نمیدادن بیای تو دنیای ما....البته همین الانم عجیبه که تو اومدی تو دنیامون.....
می خواستم چیزی بگم که اومدن تو.....معلم رو به بقیه دانش آموز ها کرد و....
₩ خب بچه ها ات از این به بعد دانش آموز جدیدمونه پس خواهشا هواشو داشته باشید و کار مسخره ایم به ذهنتون نزنه
^ استاد یعنی چی که ی انسان بیاد با ما هم کلاسی بشه اصلا این اینجا چیکار میکنه چطور هنوز زندست
₩ بهتره مراقب حرف زدنتون باشید درسته....هیچ انسانی اجازه ی اومدن به اینجا رو نداره و اگر هم بیاد زنده نمیمونه...
^ پس چرا اون اینجاست
₩ حتما فرد مهمی بوده که اینجاست
^ هه ی انسان ناچیزه فانی چطور میتونه در سطح ما باشه که باهامون هم کلاسی بشه
€ درسته اون در سطح شما نیست بلکه ازتون بالاتره پس اگه زندگی تون خیلی براتون مهمه بهتره آسیبی بهش نرسونید چون اون موقع حتی پدر مادرتون هم نمیتونه نجاتتون بده
همه ساکت شدن با حرف مدیر و چیزی نگفتن اما من نگاه های تعجب انگیزشون رو حس میکردم.....
€ خب اگه با من کاری ندارید من برم و به بقیه ی کارام برسم
₩ اه بله حتما
روبه من کرد و گفت....
€ اگه چیزی اذیتت میکرد بهم بگو
تعظیم کردم و تشکر کردم که رفت...
₩ خب ات برو بشین سر ی میز
رفتم و نشستم که شروع کرد به درس دادن ....همه چیز عادی بود.....راستش اون قدر ها هم بد نبود....البته به جز نگاه بعضی هاشون....
وقتی رفتم داخل همه ی جوری نگاهم میکردن و در گوش هم حرف میزدن....واقعا معضب کننده بود.....سرمو انداخته بودم پایین و با دستام به دامنم چنگ میزدم.....
( علامت مدیر€ علامت معلم₩)
₩ مدیر مین چی شمارو به اینجا کشونده؟
€ معذرت می خوام که موقع ی درس دادنتون مزاحم شدم اما ما ی دانش آموز جدید داریم که باید توی این کلاس مستقر بشه
₩ کی؟
مدیر از جلوی من اومد کنار تا اون معلمه منو ببینه....با دیدن من چشم هاش گرد شد.....با خجالت سرمو انداختم پایین...
€ ایشون خانم ات هستن که از امروز دانش آموز این مدرسه هستند
₩ اما...اما...این...این که....
€ لطفا بیاین بیرون راجبش حرف بزنیم
₩ باشه
رفتن بیرون و منو بین ی عالمه خون اشام ول کردن....از ترس آب دهنمو قورت دادم.....با انگشتام بازی میکردم.....که صدای چند تاشون بلند شد....
( دانش آموز هارو با این ^ نشون میدم)
^ تو ببینم...تو خون اشام نیستی مگه نه؟
بدنم لرز گرفت چی می گفتم....با ترس آب دهنمو قورت دادم...
+ ن..نه....نیستم
^ پس انسانی....از بوی خونت مشخصه که گرگینه هم نیستی حتی اگه بودی هم رات نمیدادن بیای تو دنیای ما....البته همین الانم عجیبه که تو اومدی تو دنیامون.....
می خواستم چیزی بگم که اومدن تو.....معلم رو به بقیه دانش آموز ها کرد و....
₩ خب بچه ها ات از این به بعد دانش آموز جدیدمونه پس خواهشا هواشو داشته باشید و کار مسخره ایم به ذهنتون نزنه
^ استاد یعنی چی که ی انسان بیاد با ما هم کلاسی بشه اصلا این اینجا چیکار میکنه چطور هنوز زندست
₩ بهتره مراقب حرف زدنتون باشید درسته....هیچ انسانی اجازه ی اومدن به اینجا رو نداره و اگر هم بیاد زنده نمیمونه...
^ پس چرا اون اینجاست
₩ حتما فرد مهمی بوده که اینجاست
^ هه ی انسان ناچیزه فانی چطور میتونه در سطح ما باشه که باهامون هم کلاسی بشه
€ درسته اون در سطح شما نیست بلکه ازتون بالاتره پس اگه زندگی تون خیلی براتون مهمه بهتره آسیبی بهش نرسونید چون اون موقع حتی پدر مادرتون هم نمیتونه نجاتتون بده
همه ساکت شدن با حرف مدیر و چیزی نگفتن اما من نگاه های تعجب انگیزشون رو حس میکردم.....
€ خب اگه با من کاری ندارید من برم و به بقیه ی کارام برسم
₩ اه بله حتما
روبه من کرد و گفت....
€ اگه چیزی اذیتت میکرد بهم بگو
تعظیم کردم و تشکر کردم که رفت...
₩ خب ات برو بشین سر ی میز
رفتم و نشستم که شروع کرد به درس دادن ....همه چیز عادی بود.....راستش اون قدر ها هم بد نبود....البته به جز نگاه بعضی هاشون....
۸۶.۶k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.