ازدواج اجباری پارت14
ا.ت: اه بله اونجا هم خیلی زیبا و خوب بود
خ.جئون:راستش میخواستم زیاد اونجا بمونید و یکم حال و هوا تون عوض شه اما جونگکوک باز براش کار پیش اومد میدونی همیشه زیاد کارداره
ا.ت: اشکالی نداره امید وارم بامن خوب کنار بیاید
خ.جئون: البته ...دخترم میدونم جونگکوک زیادی سرد و عصبیه اما اون قلب مهربونی داره سعی کن باهاش راه بیایی و به حرفاش گوش کنی و بهش بی احترامی نکنی
ا.ت: بدون شک همین کارو میکنم
خ.جئون:تو جونگکوک رو دوست داری؟!
ا.ت:البته که دوستش دارم ولی او اینطور نیست یعنی.....
حرفم رو قطع کرد
خ.جئون: میدونم اسون نیست زود باهم بسازید اما اون هم بلاخره بهت احساس پیدا میکنه تو تنها حواست باشه چون نمیخوام دچار مشکل بشید تو این خونه هنوز افرادی هستن که به اومدن تو به اینجا خوشحال نیستن چون جونگکوک جانشین پدرشه و اونها از اینگه تو همسرشی حسودی میکنن
به خاطر همین دنبال کوچکترین فرصت میگردن پس مراقب خودت باش
ا.ت:نگران نباش مادر من همچین اجازه ای نمیدم
لبخند زد و دستشو نوازش وار رو موهام کشید این زن خیلی مهربونه
خ.جئون:پس استراحت کن از فردا من روزانه چند کاری بهت میدم تا زود عادت بگیری ازم دور نشو تا دچار مشکل نشی و زیاد با بقیه صمیمی نشو شاید تعجب کنی اما قانون های این خونه اینه که خودمون به جای خدمتکار کار کنیم و به شوهر هامون خدمت کنیم
ا.ت:متوجه میشم نگران نباشید
یک دفعه در باز شد و جونگکوک اومد تو از گوشه چشمش
نگاهی به ما انداخت
جونگکوک:مادر تو اینجا چیکا میکنی حرفات تموم نشد
خ.جئون: پسرم داشتم میپرسیدم این چند روزچطور گزروندین
جونگکوک:باشه
خ.جئون:پسرم چیزی لازم نداری
جونگکوک: نخیر فقط خستم و میخوام بخوابم
این عو*ضی چقد نسبت به مادرش بی *شرمه
خ.جئون:اوو پس من میرم شما هم استراحت کنید اگه چیزی لازم داشتید بگید
خ.جئون رفت بیرون نا باورانه بهش خیره شدم که یه نگاه سردی بهم انداخت
جونگکوک:چیه چرا اینطور نگاهم میکنی
ا.ت:چرا اینطوری با مادرت حرف می زنی
خنده تمسخرآمیز کرد
جونگکوک:نقش یه عروس خوبو بازی نکن
ا.ت: هر چی باشه فک میکردم به مادرت احترام میزاری
به حرفم توجه نکرد و ل*باسش رو در اورد و با بالا* تنه ل*خت رو تخت دراز کشید
جونگکوک:کاری با این نداشته باش بیا یکم شونه هام رو ما*ساژ بده
چشمام تو حدقه چرخوندم بلاخره باید اول جونگکوک کنترول کنم و تو دام خودم بندازمش
ا.ت:باشه عشقم
خ.جئون:راستش میخواستم زیاد اونجا بمونید و یکم حال و هوا تون عوض شه اما جونگکوک باز براش کار پیش اومد میدونی همیشه زیاد کارداره
ا.ت: اشکالی نداره امید وارم بامن خوب کنار بیاید
خ.جئون: البته ...دخترم میدونم جونگکوک زیادی سرد و عصبیه اما اون قلب مهربونی داره سعی کن باهاش راه بیایی و به حرفاش گوش کنی و بهش بی احترامی نکنی
ا.ت: بدون شک همین کارو میکنم
خ.جئون:تو جونگکوک رو دوست داری؟!
ا.ت:البته که دوستش دارم ولی او اینطور نیست یعنی.....
حرفم رو قطع کرد
خ.جئون: میدونم اسون نیست زود باهم بسازید اما اون هم بلاخره بهت احساس پیدا میکنه تو تنها حواست باشه چون نمیخوام دچار مشکل بشید تو این خونه هنوز افرادی هستن که به اومدن تو به اینجا خوشحال نیستن چون جونگکوک جانشین پدرشه و اونها از اینگه تو همسرشی حسودی میکنن
به خاطر همین دنبال کوچکترین فرصت میگردن پس مراقب خودت باش
ا.ت:نگران نباش مادر من همچین اجازه ای نمیدم
لبخند زد و دستشو نوازش وار رو موهام کشید این زن خیلی مهربونه
خ.جئون:پس استراحت کن از فردا من روزانه چند کاری بهت میدم تا زود عادت بگیری ازم دور نشو تا دچار مشکل نشی و زیاد با بقیه صمیمی نشو شاید تعجب کنی اما قانون های این خونه اینه که خودمون به جای خدمتکار کار کنیم و به شوهر هامون خدمت کنیم
ا.ت:متوجه میشم نگران نباشید
یک دفعه در باز شد و جونگکوک اومد تو از گوشه چشمش
نگاهی به ما انداخت
جونگکوک:مادر تو اینجا چیکا میکنی حرفات تموم نشد
خ.جئون: پسرم داشتم میپرسیدم این چند روزچطور گزروندین
جونگکوک:باشه
خ.جئون:پسرم چیزی لازم نداری
جونگکوک: نخیر فقط خستم و میخوام بخوابم
این عو*ضی چقد نسبت به مادرش بی *شرمه
خ.جئون:اوو پس من میرم شما هم استراحت کنید اگه چیزی لازم داشتید بگید
خ.جئون رفت بیرون نا باورانه بهش خیره شدم که یه نگاه سردی بهم انداخت
جونگکوک:چیه چرا اینطور نگاهم میکنی
ا.ت:چرا اینطوری با مادرت حرف می زنی
خنده تمسخرآمیز کرد
جونگکوک:نقش یه عروس خوبو بازی نکن
ا.ت: هر چی باشه فک میکردم به مادرت احترام میزاری
به حرفم توجه نکرد و ل*باسش رو در اورد و با بالا* تنه ل*خت رو تخت دراز کشید
جونگکوک:کاری با این نداشته باش بیا یکم شونه هام رو ما*ساژ بده
چشمام تو حدقه چرخوندم بلاخره باید اول جونگکوک کنترول کنم و تو دام خودم بندازمش
ا.ت:باشه عشقم
۳۰.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.