یه مافیا نباید عاشق شه ولی....

یه مافیا نباید عاشق شه ولی....

**خلاصه بچه ها اومدن و بحث کردنو رفتن شب بود موقع خواب

+میگم

×جانم

+میخوای با جولیا چیکار کنی اصلا اون کیه که تا الان هر غلطی خواسته کرده و تو باهاش کاری نکردی نکنه‌ دوسش داری؟

×من...اون؟عمرا فقط اون خواهر جینه من اونو به عنوان به برده گرفتم اون میخواد نشون بده که خواهرش براش ارزشی نداره ولی من میدونم که این یه دروغه جولیا به من علاقه داره ولی من حالم ازش بهم میخوره

+آها

×فقط فردا باید به یه مهمونی بریم که پدرم تشکیل داده اول باید بشناسیش بعد بتونی بهش نفوذ کنی

+اوکی ولی من لباس مناسب ندارم

×فردا میریم میخریم فعلا بخواب شب بخیر

+شب بخیر

**فردا**

ویو ات:بیدار شدم دیدم جیمین نیست رفتم پایین دیدم صدای جیغ میاد فهمیدم از اتاق شکنجست رفتم اونجا که دیدم جیمین داره با شلاق به جولیا میزنه

+به جیمین ولش کن

×چطوری ولش کنم وقتی هنوزم داره همون حرفای مزخرفو می زنه وفتی تو رو کتک زده هاا

+من ازش گذشتم تو هم ولش کن (گریه)وقتی میزنیش یاد بابام می افتم تروخدا نکن نمیخوام کس دیگه ای مثل من عذاب بکشه

×فقط بخاطر اته که نمیزنمت وگرنه الان مرده بودی

جولیا:من...من حالم بده داداشم منو نجات...ن..نمیده...چرا