رمان : عشق جذاب من 💜 پارت : چهار
دیانا : وای ستایش امروز یک پسره ای مزاحمم شد ارسلان باهاش دعوا کرد و دیشب رمینا بهم گفت از ارسلان خوشم میاد و بعد دعوا رومینا حالش بد شد فکر کنم رومینا نخشه ای چیزی داره
ستایش : نه ؛ خیالت جمع اگه ارسلان تو رو دوست داشته باشه به رومینا محل نمیده
دیانا : راست میگی ؛ خب چه خبر
ستایش : سلامتی ؛ اومدم بهت سر بزنم داشتم از اینجا رد میشدم دیگه من برم تو هم به کارات برس
دیانا : باش عزیزم فعلا
ستایش : بای
رفتم توی آشپز خونه دیدم ارسلان داره با تلفن صحبت میکنه دیدم میز خالی شد رفتم سریع جمع کردم دیدم ارسلان اومد کمکم
ارسلان : دیانا
دیانا : بله
ارسلان : یک سوپرایز برات دارم
دیانا : واقعا
ارسلان : ارع
دیانا : چی
ارسلان فردا صبح میام دنبالت میفهمی
از شدت خوشحالی لیوان از دستم افتاد
دیانا وای
ارسلان : چی شد
دیانا : هیچی
ارسلان : شب شده بریم
دیانا : اینا رو جمع کنم بریم بچه ها همه رفتن
ارسلان : ارع
دیانا سریع جمع کردم لباس پوشیدم ب ارسلان گفتم بریم
ارسلان : بریم
اومدم بیرون در کافه رو بستم و دیانا رو صدا زدم
پایان پارت ۴
کامنت ها ۵۰ تا بشه
حمایت کنید
دوستون دارم
ستایش : نه ؛ خیالت جمع اگه ارسلان تو رو دوست داشته باشه به رومینا محل نمیده
دیانا : راست میگی ؛ خب چه خبر
ستایش : سلامتی ؛ اومدم بهت سر بزنم داشتم از اینجا رد میشدم دیگه من برم تو هم به کارات برس
دیانا : باش عزیزم فعلا
ستایش : بای
رفتم توی آشپز خونه دیدم ارسلان داره با تلفن صحبت میکنه دیدم میز خالی شد رفتم سریع جمع کردم دیدم ارسلان اومد کمکم
ارسلان : دیانا
دیانا : بله
ارسلان : یک سوپرایز برات دارم
دیانا : واقعا
ارسلان : ارع
دیانا : چی
ارسلان فردا صبح میام دنبالت میفهمی
از شدت خوشحالی لیوان از دستم افتاد
دیانا وای
ارسلان : چی شد
دیانا : هیچی
ارسلان : شب شده بریم
دیانا : اینا رو جمع کنم بریم بچه ها همه رفتن
ارسلان : ارع
دیانا سریع جمع کردم لباس پوشیدم ب ارسلان گفتم بریم
ارسلان : بریم
اومدم بیرون در کافه رو بستم و دیانا رو صدا زدم
پایان پارت ۴
کامنت ها ۵۰ تا بشه
حمایت کنید
دوستون دارم
۵۳.۲k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.