دست نیافتنی
دست نیافتنی 🖤
part17
از زبان ات
اومد جلو تخت و بهم رسید لبخند ریزی گوشه ی لبش نشست دستاشو برد تو جیبش و از سر تا پامو نگاه کرد
جون وو: از برادرم مرحومم که تهیونگ شب تولدت کشتش شنیده بودم که خیلی خوشگلی ولی نه انقدر
چی داشت میگفت؟ پس این برادر اون عوضی هست که اون شب می خواست بهم تجاوز کنه که تهیونگ جلوشو گرفت ولی اون که بیهوش شده بود نمرده بود
زبونم خوب نمی چرخید با حالت ترس تو چشماش نگاه کردم: و و ولی اون که نمرد پس چطوری؟
بدون معطلی گفت: تهیونگ کشتش قبل از اینکه برسه بیمارستان آخرین نفسهای عمرش رو می کشید
ات: تو تو چی می خوای از من؟ این موضوع چه ربطی به من داره؟
جون وو: یعنی خودت نمی دونی؟ بخاطر تو مرد و من می خوام انتقام مرگش رو بگیرم البته...
اومد رو تخت و کم کم آروم بهم نزدیک شد انقدر بهم نزدیک شده بود که می تونستم تو چشماش چهره ی وحشت زده و تسلیمم رو ببینم دستش رو پشت کمرم حلقه کرد و منو به بدنش چسبوند
داشت آروم آروم طرف لبام می رفت که سرمو چرخوندم اون طرف و مانع بوسش شدم که پوزخند وحشتناکی زد صدای خنده های تمسخر آمیزش رو شنیدم که سرشو برد سمت گوشم و زمزمه وار تو گوشم گفت: وقتی تهیونگو جلوی چشمات کشتم اون موقع کار نصفه نیمه ی برادرمو خودم تموم میکنم مجبورت میکنم که برای زنده موندن بجای اینکه ازم خواهش کنی خودتو دو دستی بهم تقدیم کنی
یدفه صدای شلیک گلوله ها اومد که ترس برم داشت نکنه تهیونگ اومده بود تا نجاتم بده؟ حالا چیکار کنم اگه حرفایی که این بهم زدو عمل کنه چی؟ نه... نه نه نه نباید تهیونگ بخاطر من بی لیاقت بمیره بابام درست می گفت به دنیا اومدن من یه اشتباه بزرگ بود
جون وو: بالاخره خودشم تشریف آورد حالا مجلس جالب تر میشه که فقط بخاطر اینکه تو زنده بمونی و باهات کاری نداشته باشم خودشو کاملا تقدیم من کنه و تسلیم شه
خنده های شیطانیش اوج گرفت که برگشتم که محکم بزنم تو صورتش که مچ دستمو تو به حرکت گرفت و حالتشو جدی کرد و گفت: نگران نباش آروم آروم میکشمش اون باید زجر بکشه تا تقاص مرگ برادرمو پس بده
دوباره منو محکم چسبود به خودش و با پشت اون یکی دستش صورتمو آروم نواز کرد و پوزخندی زد و گفت: هر بار که بخوام باهات باشم جلوی اون این کارو میکنم تا کاملا زجر کشیدنش رو به چشم ببینی خانومم
مچ دستمو گرفت و از رو تخت منو با خودش کشوند و بردم از اتاق بیرون جایی که سر و صدا بود از ترس نفس نفس می زدم
part17
از زبان ات
اومد جلو تخت و بهم رسید لبخند ریزی گوشه ی لبش نشست دستاشو برد تو جیبش و از سر تا پامو نگاه کرد
جون وو: از برادرم مرحومم که تهیونگ شب تولدت کشتش شنیده بودم که خیلی خوشگلی ولی نه انقدر
چی داشت میگفت؟ پس این برادر اون عوضی هست که اون شب می خواست بهم تجاوز کنه که تهیونگ جلوشو گرفت ولی اون که بیهوش شده بود نمرده بود
زبونم خوب نمی چرخید با حالت ترس تو چشماش نگاه کردم: و و ولی اون که نمرد پس چطوری؟
بدون معطلی گفت: تهیونگ کشتش قبل از اینکه برسه بیمارستان آخرین نفسهای عمرش رو می کشید
ات: تو تو چی می خوای از من؟ این موضوع چه ربطی به من داره؟
جون وو: یعنی خودت نمی دونی؟ بخاطر تو مرد و من می خوام انتقام مرگش رو بگیرم البته...
اومد رو تخت و کم کم آروم بهم نزدیک شد انقدر بهم نزدیک شده بود که می تونستم تو چشماش چهره ی وحشت زده و تسلیمم رو ببینم دستش رو پشت کمرم حلقه کرد و منو به بدنش چسبوند
داشت آروم آروم طرف لبام می رفت که سرمو چرخوندم اون طرف و مانع بوسش شدم که پوزخند وحشتناکی زد صدای خنده های تمسخر آمیزش رو شنیدم که سرشو برد سمت گوشم و زمزمه وار تو گوشم گفت: وقتی تهیونگو جلوی چشمات کشتم اون موقع کار نصفه نیمه ی برادرمو خودم تموم میکنم مجبورت میکنم که برای زنده موندن بجای اینکه ازم خواهش کنی خودتو دو دستی بهم تقدیم کنی
یدفه صدای شلیک گلوله ها اومد که ترس برم داشت نکنه تهیونگ اومده بود تا نجاتم بده؟ حالا چیکار کنم اگه حرفایی که این بهم زدو عمل کنه چی؟ نه... نه نه نه نباید تهیونگ بخاطر من بی لیاقت بمیره بابام درست می گفت به دنیا اومدن من یه اشتباه بزرگ بود
جون وو: بالاخره خودشم تشریف آورد حالا مجلس جالب تر میشه که فقط بخاطر اینکه تو زنده بمونی و باهات کاری نداشته باشم خودشو کاملا تقدیم من کنه و تسلیم شه
خنده های شیطانیش اوج گرفت که برگشتم که محکم بزنم تو صورتش که مچ دستمو تو به حرکت گرفت و حالتشو جدی کرد و گفت: نگران نباش آروم آروم میکشمش اون باید زجر بکشه تا تقاص مرگ برادرمو پس بده
دوباره منو محکم چسبود به خودش و با پشت اون یکی دستش صورتمو آروم نواز کرد و پوزخندی زد و گفت: هر بار که بخوام باهات باشم جلوی اون این کارو میکنم تا کاملا زجر کشیدنش رو به چشم ببینی خانومم
مچ دستمو گرفت و از رو تخت منو با خودش کشوند و بردم از اتاق بیرون جایی که سر و صدا بود از ترس نفس نفس می زدم
۶.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.