شاگرد انتقالی پارت 13
به هر حال مهمانی تمام شد و همه به خانه برگشتیم من در حال برگشتن به خانه بودم که مایکی گفت
مایکی: امروز با تو به من خیلی خوش گذشت ا/ت! بعدا دوباره می بینمت!
ا/ت: من هم همینطور!
از فاصله دور برایم بوس فرستاد و بعد رفت.
من به خانه برگشتم در خونه رو باز کردم و داخل شدم
از اونجایی که خیلی خسته بودم همونطوری افتادم روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد.
چند ساعت بعد ساعت3:00 آرام چشم هایم را باز کردم و به صفحه ی گوشی نگاه کردم(14 تماس بی پاسخ از مایکی )
فکر کردم اگر جواب ندهم مایکی نگران شود ولی من خیلی خسته بودم پس گرفتم خوابیدم(تنبل!😄)
فردا صبح به مدرسه رفتم و روی صندلی نشستم مایکی با قیافه ای مخلوط با تعجب و نگرانی پرسید
مایکی:20بار بهت زنگ زدم چرا جواب ندادی نگران بودم!
ا/ت:شرمنده! یک جوری افتادم خوابیدم که زلزله هشت ریشتری هم نمی تونست منو بیدار کنه چه برسه به زنگ گوشی!
مایکی: امروز با تو به من خیلی خوش گذشت ا/ت! بعدا دوباره می بینمت!
ا/ت: من هم همینطور!
از فاصله دور برایم بوس فرستاد و بعد رفت.
من به خانه برگشتم در خونه رو باز کردم و داخل شدم
از اونجایی که خیلی خسته بودم همونطوری افتادم روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد.
چند ساعت بعد ساعت3:00 آرام چشم هایم را باز کردم و به صفحه ی گوشی نگاه کردم(14 تماس بی پاسخ از مایکی )
فکر کردم اگر جواب ندهم مایکی نگران شود ولی من خیلی خسته بودم پس گرفتم خوابیدم(تنبل!😄)
فردا صبح به مدرسه رفتم و روی صندلی نشستم مایکی با قیافه ای مخلوط با تعجب و نگرانی پرسید
مایکی:20بار بهت زنگ زدم چرا جواب ندادی نگران بودم!
ا/ت:شرمنده! یک جوری افتادم خوابیدم که زلزله هشت ریشتری هم نمی تونست منو بیدار کنه چه برسه به زنگ گوشی!
۲.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.