We were just friends but...P.26
مرد : پس اسمش جیمینه ، اما الان دیگه جیمینی وجود نداره کوچولو
ا.ت : چ...چی ؟
*ا.ت ویو
یعنی چی که جیمینی وجود نداره چه بلایی سر جیمینم اورده جکسون اومد دم گوشم و گفت (جکسون همون مردس که 38 سالشه و قرار بود وقتی ا.ت 12 سالش بوده باهاش ازدواج کنه )
جکسون : *در گوش ا.ت شمرده و اروم جیمین...مرده
ا.ت :....
جکسون : اره خلاصه که دیگه تو مال منی
ا.ت : دروغ می گی جیمین نمرده جیمین من زندس
جکسون : هه از رویاهات بیا بیرون کوچولو
*ا.ت گریه می کنه مث سگ
*جیمین ویو
داشتم مث سگ گریه می کردم و کل سالنو دنبال ا.ت می گشتم نبود اب شده بود رفته بود تو زمین ، به پلیس زنگ زدیم ولی اونام نمی تونستن هیچی ازش پیدا کنن . ا.تم نبود ، ا.ت قشنگم نبود ، هیچی نمی دونستم اینکه کجاست چیکار می کنه و یا اینکه اصن...اصن زندس تنها چیزی که می دونستم این بود که من بدون اون نمی تونستم زندگی کنم . باید پیداش می کردم هرجور که شده
*ا.ت ویو
اون مرتیکه ی عوضی پسرکمو کشت مث سگ گریه می کردم ولی من باید برم ، باید فرار کنم هرطور که شده بعد دو ساعت گریه کردن محکم دستامو به دری می کوبیدم که جکسون دو ساعت پیش موقع رفتنش قفلشون کرده بود و اسم و اون عوصی رو بلند فریاد می زدم
ا.ت : جکسوننننننن عوضیییییییی کدوم گوری اییییییی
جکسون : واییییی چته
ا.ت : اینجا کجاست که منو اوردی ؟ ها ؟ تو کره الان ساعت 11 شبه ولی اینجا روزه
با چیزی که گفت هرچی امید داشتم از بین رفت...
^ادامه دارد...^
ا.ت : چ...چی ؟
*ا.ت ویو
یعنی چی که جیمینی وجود نداره چه بلایی سر جیمینم اورده جکسون اومد دم گوشم و گفت (جکسون همون مردس که 38 سالشه و قرار بود وقتی ا.ت 12 سالش بوده باهاش ازدواج کنه )
جکسون : *در گوش ا.ت شمرده و اروم جیمین...مرده
ا.ت :....
جکسون : اره خلاصه که دیگه تو مال منی
ا.ت : دروغ می گی جیمین نمرده جیمین من زندس
جکسون : هه از رویاهات بیا بیرون کوچولو
*ا.ت گریه می کنه مث سگ
*جیمین ویو
داشتم مث سگ گریه می کردم و کل سالنو دنبال ا.ت می گشتم نبود اب شده بود رفته بود تو زمین ، به پلیس زنگ زدیم ولی اونام نمی تونستن هیچی ازش پیدا کنن . ا.تم نبود ، ا.ت قشنگم نبود ، هیچی نمی دونستم اینکه کجاست چیکار می کنه و یا اینکه اصن...اصن زندس تنها چیزی که می دونستم این بود که من بدون اون نمی تونستم زندگی کنم . باید پیداش می کردم هرجور که شده
*ا.ت ویو
اون مرتیکه ی عوضی پسرکمو کشت مث سگ گریه می کردم ولی من باید برم ، باید فرار کنم هرطور که شده بعد دو ساعت گریه کردن محکم دستامو به دری می کوبیدم که جکسون دو ساعت پیش موقع رفتنش قفلشون کرده بود و اسم و اون عوصی رو بلند فریاد می زدم
ا.ت : جکسوننننننن عوضیییییییی کدوم گوری اییییییی
جکسون : واییییی چته
ا.ت : اینجا کجاست که منو اوردی ؟ ها ؟ تو کره الان ساعت 11 شبه ولی اینجا روزه
با چیزی که گفت هرچی امید داشتم از بین رفت...
^ادامه دارد...^
۶.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.