☆ دیدار دوباره ؟ ☆

☆ دیدار دوباره ؟ ☆
{ P ۱۲ }
از شدت تعجب گفتی
ا/ت : چی؟؟
جوابی بهت نداد .
دستتو گرفت و به سمت اتاقت کشید ، آنقدر مچت رو محکم گرفته بود انگار اموال شخصی خودش رد داشت جا به جا می‌کرد ، از شدت درد گفتی
ا/ت : تهیونگا دستم در اومد " درد "
و بازم جوابی از سمتش دریافت نکردی ، تورو به سمت اتاق هدایت کرد و درو پشت سرش قفل کرد .
ته : بگو می‌شنوم
ا/ت : چیو ؟
ته : اینکه چطوری اون مرتیکه عشق منو ازم گرفت و تعریف کن
ا/ت : گفتم که مهم نیست تو چند روز دیگه داری عروسی ...
نزاشت ادامه حرفت رو بزنم که داد زد
ته : نه عروسی برام مهمه نه اون نینا ، فقط تو و دخترمون برام مهمی همین
از حرفاش تعجب کردی انگار این تهیونگ اون تهیونگ چند ساعت پیش که داشت از نامزدش دفاع می‌کرد نبود ، حالا این پسر کاملا همون تهیونگ ۵ سال پیش بود ، تهیونگ تو
دستات رو اسیر دستاش کرد و گفت
ته : باشه ، اگر نمیخوای درموردش صحبت کنی یا نمیتونی من مشکلی ندارم ولی یه چیزی رو خوب میدونم حالا که پیدات کردم دیگه گمت نمیکنم
دستات رو نزدیک صورتش،کرد و بوسه کوچیکی روی دستات گذاشت
ته : این پسر دیگه ولت نمیکنه ، به هیچ وجه
The end.
[ خب خب نظرتون چیه خوب شد ؟ به نظر من که خراب شد ]