part💎¹
bloody diamond
من ا/تم ، ۱۸ سالمه و از یه خوانواده متوسط هستم. پدر و مادرمو تو یه حادثه از دست دادم و الان با برادر بزرگم توی مرکز شهر زندگی میکنم. از وقتی پدر از پیشمون رفت اوضاع مالی ما ، اصلا خوب نبود پس مجبور شدیم که خونمونو بفروشیم و یه خونه کوچیک کنار شهر اجاره کنیم.
برای اینکه برادرم خیلی ت. فشار مالی نباشه تصمیم گرفتن خودمم به سر کار برم حداقل بتونم خرج خودمو در بیارم
ا/ت: جانی
جانی: بله
ا/ت: میگم که من میخوام از این به بعد برم سر کار
جانی: ولی دانشگاهت چی میشه
از زبان ا/ت:وقتی دانشگاه قبول شدم خیلی خوشحال بودم ولی دانشگاهم توی یه شهر دیگه بود.
ا/ت: نگران نباش من به هر حال باید تو یه شهر دیگه خرج خودمو در بیارم.
جانی: میترسم از درست عقب بمونی
ا/ت: نه ، نگران نباش هواسَم هست
جانی: باشه
ا/ت ویو: فردا روز اول دانشگاهم بود. از قبل یکم پس انداز داشتم و نزدیک دانشگاه یه خ نه اجاره کردم.
فردا صبح....
راوی: ا/ت وسایلشو جمع کرد و آماده رفتن شد از جانی خدافظی کرد و رفت.
ا/ت ویو: از جانی خدافظی کردم و رفتم سمت خونم تا وسایلمو بچینم و بعدش برم دانشگاه.
بعد از اینکه کارام تموم شد بلا فاصله رفتم دانشگاه
۲ ساعت بعد....
ا/ت ویو: برای روز اول ، میشه گفت روز خوبی بود تازه یه دوستم پیدا کردم اسمش سوزی بود .
روزا همین جوری میگذشت و همه چی خوب بود اما....
توی کلاسمون یه پسری بود به اسم جئون یونگ. اون پسر خیلی اذیت کاری بود و همیشه همه رو آزار میداد خصوصا منو. ولی نمیدونم چرا وقتی این همه بقیه رو اذیت میکنه مدیریت دانشگاه چرا هیچی بهش نمیگه. شاید باباش خر پولی چیزیه.
تو همین فکرا بودم که سوزی دستشو جلوی صورتم تکون داد و گفت
سوزی: بریم؟
ا/ت: کجا
سوزی: کلاس تموم شد
ا/ت: آها...باشه بریم
راوی: بعد از کلاس سوزی و ا/ت به سمت خونه حرکت کردن [ باهم دیگه تو یه خونه زندگی میکنن] تو راه برگشت به خونه باهم دیگه صحبت میکردن که ا/ت گفت
ا/ت: راستی چرا هیچ کس به یونگ چیزی نمیگه.
سوزی: یعنی تو نمیدونی
ا/ت: اگه میدونستم که ازت نمیپرسیدم
سوزی: خب یونگ برادر بزرگ ترین و خطر ناک ترنی مافیای کُرَس. هیچ کسم چیزی بهش نمیگه بخاطر اینکه ازش میترسن
ا/ت: اسم برادرش چیه؟
سوزی: جونگکوک ، جئون جونگکوک
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
اسلاید دوم: عکس جانی
من ا/تم ، ۱۸ سالمه و از یه خوانواده متوسط هستم. پدر و مادرمو تو یه حادثه از دست دادم و الان با برادر بزرگم توی مرکز شهر زندگی میکنم. از وقتی پدر از پیشمون رفت اوضاع مالی ما ، اصلا خوب نبود پس مجبور شدیم که خونمونو بفروشیم و یه خونه کوچیک کنار شهر اجاره کنیم.
برای اینکه برادرم خیلی ت. فشار مالی نباشه تصمیم گرفتن خودمم به سر کار برم حداقل بتونم خرج خودمو در بیارم
ا/ت: جانی
جانی: بله
ا/ت: میگم که من میخوام از این به بعد برم سر کار
جانی: ولی دانشگاهت چی میشه
از زبان ا/ت:وقتی دانشگاه قبول شدم خیلی خوشحال بودم ولی دانشگاهم توی یه شهر دیگه بود.
ا/ت: نگران نباش من به هر حال باید تو یه شهر دیگه خرج خودمو در بیارم.
جانی: میترسم از درست عقب بمونی
ا/ت: نه ، نگران نباش هواسَم هست
جانی: باشه
ا/ت ویو: فردا روز اول دانشگاهم بود. از قبل یکم پس انداز داشتم و نزدیک دانشگاه یه خ نه اجاره کردم.
فردا صبح....
راوی: ا/ت وسایلشو جمع کرد و آماده رفتن شد از جانی خدافظی کرد و رفت.
ا/ت ویو: از جانی خدافظی کردم و رفتم سمت خونم تا وسایلمو بچینم و بعدش برم دانشگاه.
بعد از اینکه کارام تموم شد بلا فاصله رفتم دانشگاه
۲ ساعت بعد....
ا/ت ویو: برای روز اول ، میشه گفت روز خوبی بود تازه یه دوستم پیدا کردم اسمش سوزی بود .
روزا همین جوری میگذشت و همه چی خوب بود اما....
توی کلاسمون یه پسری بود به اسم جئون یونگ. اون پسر خیلی اذیت کاری بود و همیشه همه رو آزار میداد خصوصا منو. ولی نمیدونم چرا وقتی این همه بقیه رو اذیت میکنه مدیریت دانشگاه چرا هیچی بهش نمیگه. شاید باباش خر پولی چیزیه.
تو همین فکرا بودم که سوزی دستشو جلوی صورتم تکون داد و گفت
سوزی: بریم؟
ا/ت: کجا
سوزی: کلاس تموم شد
ا/ت: آها...باشه بریم
راوی: بعد از کلاس سوزی و ا/ت به سمت خونه حرکت کردن [ باهم دیگه تو یه خونه زندگی میکنن] تو راه برگشت به خونه باهم دیگه صحبت میکردن که ا/ت گفت
ا/ت: راستی چرا هیچ کس به یونگ چیزی نمیگه.
سوزی: یعنی تو نمیدونی
ا/ت: اگه میدونستم که ازت نمیپرسیدم
سوزی: خب یونگ برادر بزرگ ترین و خطر ناک ترنی مافیای کُرَس. هیچ کسم چیزی بهش نمیگه بخاطر اینکه ازش میترسن
ا/ت: اسم برادرش چیه؟
سوزی: جونگکوک ، جئون جونگکوک
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
اسلاید دوم: عکس جانی
۷۳.۹k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.