پارت۱۴
خب با بم خیلی رابطه خوبی نداشتم ولی باید باهام دوست میشد بلاخره... رفتم سمت اتاق بم که هاری اومد سمتم
_واقعا جئون کاریت نداشت؟
+نه
_بهت چی گفت؟
+گفت مسئول سرگرم کردن بم من باشم
چپ چپ نگام کرد
_تو؟ تو از بم نگهداری کنی؟
+چرا؟ بهم نمیاد؟
_خودتم میدونی جئون بم رو دست کسی نمیده...
چشمک زدم و رفتم سمت اتاق بم
با دیدن من شروع کرد به پارس کردن
نفسمو کلافه بیرون دادم
+چرا توعم مثل صاحبت اینقد بداخلاقی؟
رفتم سمتش و دستی به سرش کشیدم که اروم نشست زمین
+افرین پسر خوب... بیا بریم بازی کنیم
قلادشو گرفتم و دنبال خودم بردمش تو حیاط
+خب بم... قراره تو اتاق بازیت بهت خوش بگذره
به در آهنیه اتاق بازی که رسیدیم یادم افتاد کلیدشو باخودم نیاوردم
+بم... میشه یه دقیقه......
یهو دویید و قلادش از دستم در رفت... با سرعت حیاطو میدویید منم دنبالش میدوییدم
+بممممممم وایسااااااا.. وایسا جونم دررفت
اما باشنیدن صدای من سرعتشو بیشتر میکرد...
زانو زدم رو زمین
با داد گفتم:
+اهای سگ بیشعور تا 3 میشمرم اینجا باشی اوکی؟یکککککک... دوووو...
_به بم میگی بیشعور؟
با جیغ از جام پریدم
به کوک که خونسرد دست به جیب پشت سرم وایساده بود نگاه کردم... دستمو روی قلبم گذاشتم...
+چرا اینجوری میکنین؟ ترسیدم
_گفتم سرگرمش کن نه اینکه فحشش بده...
پوزخند زدم
+کل حیاطو دارم دنبالش میدوعم
_نیازی نیست بدویی
رو زانوهاش خم شد و دست زدو بم بدو بدو اومد جلو پاش نشست..
پوزخند زدم... دستشو روی سر بم کشید... با لبخند داشت باهاش بازی میکرد... خیلییی کم لبخند کوک رو دیده بودم.. خندیدنشو که اصلا... محو لبخندش شده بودم
_چطوری پسر... دلت واسم تنگ نمیشه؟
یه لحظه به بم حسودیم شد...
سرمو تکون دادم... خاک برسرت... بایدزودتر میرفتم.. داشتم گند میزدم
+با من امری نیست اقای جئون؟
_هست
+خب.... بگین
_برو توپ بم رو بیار باهاش بازی کنیم
+باشه ولی کلید اتاق بازیش تو خونه جامونده میرم بیارم...
دستشو توی جیب هودیش کرد و کلیدشو در اورد... ازش گرفتم و رفتم تو اتاقش و توپشو اوردم و اروم پرت کردم سمت بم...
بم و کوک شرو کردن به توپ بازی
حواسم پرتشون بود که یهو توپ افتاد جلو پام...منم ورش داشتم و پرتش کردم سمت بم... اما بلند پرت کردم و خورد توی سینه کوک... ای وای بدبخت شدم... لبامو گاز گرفتم...
_حواست کجاست؟
+ببخشید حواس...
یهو توپ محکم خورد به پام.. به کوک نگاه کردم که بایه لبخند موذیانه داشت نگام میکرد... عه اینطوریاس؟
توپو محکم پرت کردم سمتش که خورد تو زانوش... اونم نامردی نکرد و محکم پرتش کرد سمت شکمم... بم بیچاره همش بالاو پایین میپرید
#صدای_تو
_واقعا جئون کاریت نداشت؟
+نه
_بهت چی گفت؟
+گفت مسئول سرگرم کردن بم من باشم
چپ چپ نگام کرد
_تو؟ تو از بم نگهداری کنی؟
+چرا؟ بهم نمیاد؟
_خودتم میدونی جئون بم رو دست کسی نمیده...
چشمک زدم و رفتم سمت اتاق بم
با دیدن من شروع کرد به پارس کردن
نفسمو کلافه بیرون دادم
+چرا توعم مثل صاحبت اینقد بداخلاقی؟
رفتم سمتش و دستی به سرش کشیدم که اروم نشست زمین
+افرین پسر خوب... بیا بریم بازی کنیم
قلادشو گرفتم و دنبال خودم بردمش تو حیاط
+خب بم... قراره تو اتاق بازیت بهت خوش بگذره
به در آهنیه اتاق بازی که رسیدیم یادم افتاد کلیدشو باخودم نیاوردم
+بم... میشه یه دقیقه......
یهو دویید و قلادش از دستم در رفت... با سرعت حیاطو میدویید منم دنبالش میدوییدم
+بممممممم وایسااااااا.. وایسا جونم دررفت
اما باشنیدن صدای من سرعتشو بیشتر میکرد...
زانو زدم رو زمین
با داد گفتم:
+اهای سگ بیشعور تا 3 میشمرم اینجا باشی اوکی؟یکککککک... دوووو...
_به بم میگی بیشعور؟
با جیغ از جام پریدم
به کوک که خونسرد دست به جیب پشت سرم وایساده بود نگاه کردم... دستمو روی قلبم گذاشتم...
+چرا اینجوری میکنین؟ ترسیدم
_گفتم سرگرمش کن نه اینکه فحشش بده...
پوزخند زدم
+کل حیاطو دارم دنبالش میدوعم
_نیازی نیست بدویی
رو زانوهاش خم شد و دست زدو بم بدو بدو اومد جلو پاش نشست..
پوزخند زدم... دستشو روی سر بم کشید... با لبخند داشت باهاش بازی میکرد... خیلییی کم لبخند کوک رو دیده بودم.. خندیدنشو که اصلا... محو لبخندش شده بودم
_چطوری پسر... دلت واسم تنگ نمیشه؟
یه لحظه به بم حسودیم شد...
سرمو تکون دادم... خاک برسرت... بایدزودتر میرفتم.. داشتم گند میزدم
+با من امری نیست اقای جئون؟
_هست
+خب.... بگین
_برو توپ بم رو بیار باهاش بازی کنیم
+باشه ولی کلید اتاق بازیش تو خونه جامونده میرم بیارم...
دستشو توی جیب هودیش کرد و کلیدشو در اورد... ازش گرفتم و رفتم تو اتاقش و توپشو اوردم و اروم پرت کردم سمت بم...
بم و کوک شرو کردن به توپ بازی
حواسم پرتشون بود که یهو توپ افتاد جلو پام...منم ورش داشتم و پرتش کردم سمت بم... اما بلند پرت کردم و خورد توی سینه کوک... ای وای بدبخت شدم... لبامو گاز گرفتم...
_حواست کجاست؟
+ببخشید حواس...
یهو توپ محکم خورد به پام.. به کوک نگاه کردم که بایه لبخند موذیانه داشت نگام میکرد... عه اینطوریاس؟
توپو محکم پرت کردم سمتش که خورد تو زانوش... اونم نامردی نکرد و محکم پرتش کرد سمت شکمم... بم بیچاره همش بالاو پایین میپرید
#صدای_تو
۸.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.