آرامش دریا p⁸
آرامش دریا p⁸
ویو جیمین
در حالی که تهیونگ پاهام و ماساژ میداد کم کم خوابم برد.
*ساعت ۸ *
با حس درد کمی از خواب بیدار شدم. ساعت هشت بود. یعنی من از ساعت ۲ تا الان خواب بودم؟ بلند شدم یه هودی سفید با یه شلوار دمپای راحت سیاه پوشیدم با یه دمپایی پاپی. و رفتم پایین.
یون ایون: اووووو. عجب تیپی زدی....ساعت خواب مادر نمونه.
یه لبخند زدم و رفتم پایین.
جیمین: مرسی اوما که هواستون بهم هست.
ایون: این چه حرفیه خوشگلم. تو عروس منی، من تورو بیش تر از هرچیزی دوس دارم.
جیمین: حتی از یونگی؟
ایون: حتی از یونگی. بقا بریم فیلم نگاه کنیم. دستت و بده من.
منم و بدم و نیومد و دستش و گرفتم و رفتیم فیلم ببینیم. مثل همه ی باردارا دستم و گذاشتم روی کمرم و تلو تلو کنان راه میرفتم و وقتی رسیدیم به حال....
عجب میزی .
عجب خوراکی هایی.
عجب مبلییییییی.
واییییییی خدایاااااا اینا همش واسه ی منه؟
ایون: این هم بهترین میز برای بهترین عروس. حالا بیا بریم بشینیم و فیلم نگا کنیم.
رفتیم و نشستیم روی مبل . مبلشون از اون تاشو ها بود برای همین هم حالتش و عوض کردیم و مت تیکه دادن به سر مبل و پام و دراز کردم و دوتا خدمتکار اومدن . البته با دوتا کیف... اونا چی بودن؟
خدمتکار: خانم وقت روتین شبانه گاهی هستش.
آیون: جیمین توهم میخوای....
جیمین: چرا که نههههه (ذوق)
آیون: خیلی خوب باشه.
و دراز کشیدیم و اونا مشغول کرم زدن و ماسک زدن و خلاصه اینا بودن. خیییلی بهم خوش گذشت.
ماریا: خانم وقت شامه.
آیون: باشه الان میایم. جیمین شام بخوریم؟
جیمین: آره خیییلی گشنمه .
ایون: ای وای چرا زودتر بهم نگفتی؟ هان؟ اگر ضعف میکردی چی؟ تو بارداری پسر جان. باید اینم بهت بگم؟
حالا بیا بریم شام.
جیمین: باهش بریم.
رفتیم و شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم.
*فردای آن روز*
ویو ایون
صبح که پاشدن اولین کاری کردم رفتم سری به جیمین بزنم. ولی...ولی....چرا داشت توی خواب ناله میکرد؟
ایون: جیمین؟ جیمین؟ جیمین بیدار شو (درحال تکون دادن)
جیمین: جییییییغ.
ایون: چی...چی شده؟ خوبی؟
جیمین: سو...سوبین....سوبین...ایون سوبین. (شروع به گریه کردن)
ایون: جیمینی چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
جیمین: سوبین و میزنن.....اوماااااا..
ایون: جیمین درست حرف بزن ببینم.
جیمین: خواب دیدم که پسرهایی که سوبین رو سخره میکنن توی مدرسه میزننش. تهیونگ هم وقتی میفهمه میره خونشون و دعوا میکنه ولی اونا....اونا با چاقو تهیونگ و میزنننن...(گریه ی شدید)
ایون: ای وای....جیمین چیزی نیست.....خیره..گریه نکن. به خودت استرس نده برای بچه ضرر داره.
و کمک کردم که جیمین بیاد پایین تا اینکه...
ویو جیمین
در حالی که تهیونگ پاهام و ماساژ میداد کم کم خوابم برد.
*ساعت ۸ *
با حس درد کمی از خواب بیدار شدم. ساعت هشت بود. یعنی من از ساعت ۲ تا الان خواب بودم؟ بلند شدم یه هودی سفید با یه شلوار دمپای راحت سیاه پوشیدم با یه دمپایی پاپی. و رفتم پایین.
یون ایون: اووووو. عجب تیپی زدی....ساعت خواب مادر نمونه.
یه لبخند زدم و رفتم پایین.
جیمین: مرسی اوما که هواستون بهم هست.
ایون: این چه حرفیه خوشگلم. تو عروس منی، من تورو بیش تر از هرچیزی دوس دارم.
جیمین: حتی از یونگی؟
ایون: حتی از یونگی. بقا بریم فیلم نگاه کنیم. دستت و بده من.
منم و بدم و نیومد و دستش و گرفتم و رفتیم فیلم ببینیم. مثل همه ی باردارا دستم و گذاشتم روی کمرم و تلو تلو کنان راه میرفتم و وقتی رسیدیم به حال....
عجب میزی .
عجب خوراکی هایی.
عجب مبلییییییی.
واییییییی خدایاااااا اینا همش واسه ی منه؟
ایون: این هم بهترین میز برای بهترین عروس. حالا بیا بریم بشینیم و فیلم نگا کنیم.
رفتیم و نشستیم روی مبل . مبلشون از اون تاشو ها بود برای همین هم حالتش و عوض کردیم و مت تیکه دادن به سر مبل و پام و دراز کردم و دوتا خدمتکار اومدن . البته با دوتا کیف... اونا چی بودن؟
خدمتکار: خانم وقت روتین شبانه گاهی هستش.
آیون: جیمین توهم میخوای....
جیمین: چرا که نههههه (ذوق)
آیون: خیلی خوب باشه.
و دراز کشیدیم و اونا مشغول کرم زدن و ماسک زدن و خلاصه اینا بودن. خیییلی بهم خوش گذشت.
ماریا: خانم وقت شامه.
آیون: باشه الان میایم. جیمین شام بخوریم؟
جیمین: آره خیییلی گشنمه .
ایون: ای وای چرا زودتر بهم نگفتی؟ هان؟ اگر ضعف میکردی چی؟ تو بارداری پسر جان. باید اینم بهت بگم؟
حالا بیا بریم شام.
جیمین: باهش بریم.
رفتیم و شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم.
*فردای آن روز*
ویو ایون
صبح که پاشدن اولین کاری کردم رفتم سری به جیمین بزنم. ولی...ولی....چرا داشت توی خواب ناله میکرد؟
ایون: جیمین؟ جیمین؟ جیمین بیدار شو (درحال تکون دادن)
جیمین: جییییییغ.
ایون: چی...چی شده؟ خوبی؟
جیمین: سو...سوبین....سوبین...ایون سوبین. (شروع به گریه کردن)
ایون: جیمینی چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
جیمین: سوبین و میزنن.....اوماااااا..
ایون: جیمین درست حرف بزن ببینم.
جیمین: خواب دیدم که پسرهایی که سوبین رو سخره میکنن توی مدرسه میزننش. تهیونگ هم وقتی میفهمه میره خونشون و دعوا میکنه ولی اونا....اونا با چاقو تهیونگ و میزنننن...(گریه ی شدید)
ایون: ای وای....جیمین چیزی نیست.....خیره..گریه نکن. به خودت استرس نده برای بچه ضرر داره.
و کمک کردم که جیمین بیاد پایین تا اینکه...
۴.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.