رز سیاه جادویی ☆... P=5

جانا=حالت چطوره جیگر؟
ا. ت=(خنده) بی نمک...خوبم تو چطوری
جانا=عالی! میگم ا.ت...بیا انجامش بدیم دیگه! تو همیشه از زیرش در میری!
ا.ت=نمیشه جانا...خیلی خطرناکه! هیچکس از اون جنگل برنگشته!
جانا=باید بریم! تو بهم قول دادی!
ا.ت=اما جانا نمیشه!
جانا=ا.ت...لطفا...
ا.ت=اوفففف!..باشه جانا...
جانا=پس ساعت 1 شب میام دنبالت...
ا.ت=خیلی دیر نیست؟
جانا=نباید خانوادم چیزی بفهمن...
ا.ت=باشه جانا...فعلا
جانا=بای بای
ا.ت=(این کار خیلی خطرناک بود اما چی میتونست جلوی جانا رو بگیره؟از طرفی هم نمیتونستم دلش و بشکنم...(جنگل سیاه جادو) یه جنگل عادی نبود...افسانه ها میگن داخل اون جنگل پر از رز های سیاهه و یه نگهبان ترسناک از گل ها نگهداری میکنه...اونجا تنها یک آرزو از هرکسی که وارد اونجا بشه برآورده میشه اما!...اگه کسی آرزو کردن قبل از برآورده شدن آرزوش باید جواب سوال نگهبان رو بده...در غیر این صورت نه تنها خبری از برآورده شدن آرزویی نیست بلکه...نگهبان ارزوکننده رو تبدیل به رز سیاه میکنه و تمام رز های اون جنگل...آدم هایی هستند که نتونستن جواب سوال نگهبان و بدن...افسانه ها ترسناک هستند...و من از اتفاقات پیش رو میترسم...