ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 4°•
جونگ کوک: باورم نمیشه تو تو الان یه بچه تو شکمته ممنونم واقعا ممنونم ازت عشقم باورم نمیشه دارم بابا میشم اخجوننننننن
جونگ کوک لیانا رو بغل کرد و بعد از چند مین از هم فاصله گرفتن و جونگ کوک صورتش رو آورد جلو و شروع به بوسیدن دختر کرد
جونگ کوک: حیف که خستم وگرنه بیشتر پیش میرفتیم راستی برای چی نمیتونی غذا بخوری مشکلی پیش اومده؟
لیانا: آمممم خب من بخاطر ویارم نمیتونم چیزی بخورم هر چیزی بوش بهم میخوره حالم بد میشه بزورم بخورم بعدش بالا میارم به دکترم گفتم گفت که ویار از نوع بدشه
جونگ کوک: ازمایشت رو ببینم
لیانا رفت و از توی اتاق برگه آزمایشش رو آورد و داد به کوک
جونگ کوک: دو روزته ولی چرا انقدر اوضاع خودت بده از کی حالت بد میشه مگه؟
لیانا: دوروزه یعنی از وقتی باردارم
جونگ کوک: لعنت به من انقدر سرم شلوغ شده بود که تورو به کل فراموش کرده بودم
لیانا: کوک این حرفو نزن خب توام سرت شلوغ بوده دیگه عزیزم بعدم چیزی نشده که دکتر قرص نوشته گفت تا چهار ماهگی ادامه داره بعدش درست میشه البته اینم گفت که....ممکنه بیشترم طول بکشه ولی خب اشکالی نداره دارو هامو بخورم اوضاعم خوب میشه ده روز دیگه باید برم دوباره دکترم گفت نباید تحرک داشته باشم زیاد و استرسم ممنوعه
جونگ کوک: خیلی مواظب باش خب به حرف دکتر گوش کن تحرکم نکن زیاد بعدم هر چی حوس کردی بهم بگو شده از اونور دنیا هم برات میارمش باشه عزیزم
لیانا: باشه بیب حالا میشه بریم بخوابیم واقعا خستم امروز خیلی اینور اونور رفتم
جونگ کوک: خوبه دکترت گفته تحرک نکن
لیانا: دیگه امروز مجبور بودم چون رانندگی ام نمیتونستم بکنم بخاطر سرگیجم با تاکسی رفتم بخاطر همین خیلی وایستادم ولی از فردا قول میدم فقط استراحت بکنم
جونگ کوک: باشه ولی به قولت عمل کنیا حالا پاشو بریم بخوابیم که حالت بد نشه
بلند شدن و رفتن خوابیدن جونگ کوک لیانارو خیلی آروم تو آغوشش گرفته بود و نوازشش میکرد تا بالاخره هر دو خوابشون برد
(لیانا)
صبح که از خواب پاشدم فکر کردم کوک رفته میخواستم بزنم زیر گریه نمیدونم چرا انقدر از دوری جونگ کوک میترسم خیلی حس بدی بهم دست میده فکر کنم اینم ویار بارداریمه خدا بخیر کنه با همون صورت بغض آلود رفتم داخل پذیرایی و دیدم جونگ کوک داخل آشپزخونه داره صبحونه آماده میکنه تعجب کردم که اونم منو دید اولش لبخند زد ولی بعدش یکم اخم کرد و اومد سمتم و دستشو گذاشت دو طرف صورتم
و....
کپی ممنوع ❌
جونگ کوک لیانا رو بغل کرد و بعد از چند مین از هم فاصله گرفتن و جونگ کوک صورتش رو آورد جلو و شروع به بوسیدن دختر کرد
جونگ کوک: حیف که خستم وگرنه بیشتر پیش میرفتیم راستی برای چی نمیتونی غذا بخوری مشکلی پیش اومده؟
لیانا: آمممم خب من بخاطر ویارم نمیتونم چیزی بخورم هر چیزی بوش بهم میخوره حالم بد میشه بزورم بخورم بعدش بالا میارم به دکترم گفتم گفت که ویار از نوع بدشه
جونگ کوک: ازمایشت رو ببینم
لیانا رفت و از توی اتاق برگه آزمایشش رو آورد و داد به کوک
جونگ کوک: دو روزته ولی چرا انقدر اوضاع خودت بده از کی حالت بد میشه مگه؟
لیانا: دوروزه یعنی از وقتی باردارم
جونگ کوک: لعنت به من انقدر سرم شلوغ شده بود که تورو به کل فراموش کرده بودم
لیانا: کوک این حرفو نزن خب توام سرت شلوغ بوده دیگه عزیزم بعدم چیزی نشده که دکتر قرص نوشته گفت تا چهار ماهگی ادامه داره بعدش درست میشه البته اینم گفت که....ممکنه بیشترم طول بکشه ولی خب اشکالی نداره دارو هامو بخورم اوضاعم خوب میشه ده روز دیگه باید برم دوباره دکترم گفت نباید تحرک داشته باشم زیاد و استرسم ممنوعه
جونگ کوک: خیلی مواظب باش خب به حرف دکتر گوش کن تحرکم نکن زیاد بعدم هر چی حوس کردی بهم بگو شده از اونور دنیا هم برات میارمش باشه عزیزم
لیانا: باشه بیب حالا میشه بریم بخوابیم واقعا خستم امروز خیلی اینور اونور رفتم
جونگ کوک: خوبه دکترت گفته تحرک نکن
لیانا: دیگه امروز مجبور بودم چون رانندگی ام نمیتونستم بکنم بخاطر سرگیجم با تاکسی رفتم بخاطر همین خیلی وایستادم ولی از فردا قول میدم فقط استراحت بکنم
جونگ کوک: باشه ولی به قولت عمل کنیا حالا پاشو بریم بخوابیم که حالت بد نشه
بلند شدن و رفتن خوابیدن جونگ کوک لیانارو خیلی آروم تو آغوشش گرفته بود و نوازشش میکرد تا بالاخره هر دو خوابشون برد
(لیانا)
صبح که از خواب پاشدم فکر کردم کوک رفته میخواستم بزنم زیر گریه نمیدونم چرا انقدر از دوری جونگ کوک میترسم خیلی حس بدی بهم دست میده فکر کنم اینم ویار بارداریمه خدا بخیر کنه با همون صورت بغض آلود رفتم داخل پذیرایی و دیدم جونگ کوک داخل آشپزخونه داره صبحونه آماده میکنه تعجب کردم که اونم منو دید اولش لبخند زد ولی بعدش یکم اخم کرد و اومد سمتم و دستشو گذاشت دو طرف صورتم
و....
کپی ممنوع ❌
۵۱.۶k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.