عشق شیرین PART 45
از زبان جین
رفتم خونه همه چیز رو به مامان میگم
جین ـ مامان بابا من با جینهو قرار میزارم
مامان و بابا.ـ چیییییییی
جین ـ اره من قرار میزارم بسه دیگه الا هم که جینهو میاد بریم لباس عروس بگیریم می نپام فردا عروسی بگیرم
مامان ـ تو چی میگی برای خودت برو خودت رو جمع کن
جین ـ مگه شوخی دارم برو به جینهو زنگ بزن
مامان ـ الا زنگ میزنم
بعد از چندتا بوق برداشت
جینهو. بله مامان
مامان ـ تو با جین قرار میزاری
جینهو ـ اره
مامان. پس چرا به من نگفتی
جینهو ـ می خواستم امروز بگم
مامان اعصبانی نشو باشه
مامان. چرا اعصبانی باشم عروس به این گلی خانمی پیدا کردم بدو بیا خونه می خوام فردا برات عروسی بگیرم
جینهو ـ چی میگی مامان بزار یه روز بگذره
مامان. شما که نیاز به قرار گذاشتن ندارید شما از بچگی با هم بزرگ شدین
جینهو ـ باشه الا راه می یوفتم میام
و قطع کرد
جین ـ مامان شما الا اصلا ناراحت نیستی
مامان ـ شوخی می کنی چرا زود تر بهم نگفتی چند وقته بهم اعتراف کردین
جین ـ دیشب
مامان. کار دیگه ای که نکردین
جین. چرا نی خواستیم بکنیم که شما اومدین
مامان ـ خوب حالا برو لباس عوض کن که بریم باهم لباس عروس لباس برای تو بخریم
جین. باشه من که از خدامه
چند مین بعد
جینهو ـ مامان من اومدم
مامان ـ خوب موقعی اومدی پاشو برو سوار ماشین شو که باید بریم لباس بخری
جینهو ـ بنظرت یکم زود نیست
مامان ـ کجاش زوده بدو بریم
ویو توی فروشگاه
جین ـ این لباس خیلی خوشگله اینو بر میداریم
جینهو ـ خوب صبر کن برم ببینم چه جوری
چند مین بعد
جین ـ جینهو لباس رو پوشیدی
جینهو ـ اره نگاه کن خوبه
جین چند دقیقه محو جینهو بود
جین ـ مثل پرنسس ها شدی خیلی خوشگل شدی
از زبان راوی
بلاخره این عشق شیرین هم شروع شد اونا چند روز بعد عروسی کردن و زندگی شیرینی رو کنار هم ساختن
بچه ها بلاخره این فیکم تموم شد
میدونم یکم بد تموم کردم به بزرگی خودتون ببخشید
از فردا یه رمان رو شروع می کنم
پس حمایت هارو کم نکنید
چون رمانمون قراره خیلی جذاب باش
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
رفتم خونه همه چیز رو به مامان میگم
جین ـ مامان بابا من با جینهو قرار میزارم
مامان و بابا.ـ چیییییییی
جین ـ اره من قرار میزارم بسه دیگه الا هم که جینهو میاد بریم لباس عروس بگیریم می نپام فردا عروسی بگیرم
مامان ـ تو چی میگی برای خودت برو خودت رو جمع کن
جین ـ مگه شوخی دارم برو به جینهو زنگ بزن
مامان ـ الا زنگ میزنم
بعد از چندتا بوق برداشت
جینهو. بله مامان
مامان ـ تو با جین قرار میزاری
جینهو ـ اره
مامان. پس چرا به من نگفتی
جینهو ـ می خواستم امروز بگم
مامان اعصبانی نشو باشه
مامان. چرا اعصبانی باشم عروس به این گلی خانمی پیدا کردم بدو بیا خونه می خوام فردا برات عروسی بگیرم
جینهو ـ چی میگی مامان بزار یه روز بگذره
مامان. شما که نیاز به قرار گذاشتن ندارید شما از بچگی با هم بزرگ شدین
جینهو ـ باشه الا راه می یوفتم میام
و قطع کرد
جین ـ مامان شما الا اصلا ناراحت نیستی
مامان ـ شوخی می کنی چرا زود تر بهم نگفتی چند وقته بهم اعتراف کردین
جین ـ دیشب
مامان. کار دیگه ای که نکردین
جین. چرا نی خواستیم بکنیم که شما اومدین
مامان ـ خوب حالا برو لباس عوض کن که بریم باهم لباس عروس لباس برای تو بخریم
جین. باشه من که از خدامه
چند مین بعد
جینهو ـ مامان من اومدم
مامان ـ خوب موقعی اومدی پاشو برو سوار ماشین شو که باید بریم لباس بخری
جینهو ـ بنظرت یکم زود نیست
مامان ـ کجاش زوده بدو بریم
ویو توی فروشگاه
جین ـ این لباس خیلی خوشگله اینو بر میداریم
جینهو ـ خوب صبر کن برم ببینم چه جوری
چند مین بعد
جین ـ جینهو لباس رو پوشیدی
جینهو ـ اره نگاه کن خوبه
جین چند دقیقه محو جینهو بود
جین ـ مثل پرنسس ها شدی خیلی خوشگل شدی
از زبان راوی
بلاخره این عشق شیرین هم شروع شد اونا چند روز بعد عروسی کردن و زندگی شیرینی رو کنار هم ساختن
بچه ها بلاخره این فیکم تموم شد
میدونم یکم بد تموم کردم به بزرگی خودتون ببخشید
از فردا یه رمان رو شروع می کنم
پس حمایت هارو کم نکنید
چون رمانمون قراره خیلی جذاب باش
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
۲۳.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.