وقتی بیدار شدم❤پارت ۱۱
فقط تعجب کرده بودم بعد چند دقیقه گفتم
واقعا راستش من نمی دونم چی باید بگم
اما باید فکر کنم
همون لحظه بلند شدم اومدم بیرون
سوار ماشین شدم و حرکت کردم سرعت ماشینو زیاد کردم داشتم فکر می کردم که چی باید بگم چیکار باید چیکار کنم رفتم خونه درو باز کردم و رو کاناپه دراز کشیدم یه جوره خاصی بودم حالم توصیف ناپذیر بود نه میدونستم خوشحالم نه ناراحت کمی با خودم فکر کردم متوجه شدم که منم دوسش دارم بعد از این نفهمیدم که کی خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم
سریع زنگ زدم به تهیونگ با اولین زنگ جواب داد
انگار تا صبح نخوابیده بود و منتظر تماس من بود
جواب داد ا/ت سلام تهیونگ من به چیزی گه گفتی فکر کردم تهیونگ:لطفا بگو که تو هم منو دوست داری و میخوای قرار بزاریم
ا/ت تهیونگ دوست دارم و میخوام قرار بزاریم☺️☺️
تهیونگ:وای خدایا من خیلی خوشحالم
پس بعد از ظهرساعت ۶ توی کافه ای که برای اولین بار ما اونجا همدیگرو دیدیم میبینمت
ا/ت پس بعد از ظهر میبینمت🥰
دل آرام☘️
واقعا راستش من نمی دونم چی باید بگم
اما باید فکر کنم
همون لحظه بلند شدم اومدم بیرون
سوار ماشین شدم و حرکت کردم سرعت ماشینو زیاد کردم داشتم فکر می کردم که چی باید بگم چیکار باید چیکار کنم رفتم خونه درو باز کردم و رو کاناپه دراز کشیدم یه جوره خاصی بودم حالم توصیف ناپذیر بود نه میدونستم خوشحالم نه ناراحت کمی با خودم فکر کردم متوجه شدم که منم دوسش دارم بعد از این نفهمیدم که کی خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم
سریع زنگ زدم به تهیونگ با اولین زنگ جواب داد
انگار تا صبح نخوابیده بود و منتظر تماس من بود
جواب داد ا/ت سلام تهیونگ من به چیزی گه گفتی فکر کردم تهیونگ:لطفا بگو که تو هم منو دوست داری و میخوای قرار بزاریم
ا/ت تهیونگ دوست دارم و میخوام قرار بزاریم☺️☺️
تهیونگ:وای خدایا من خیلی خوشحالم
پس بعد از ظهرساعت ۶ توی کافه ای که برای اولین بار ما اونجا همدیگرو دیدیم میبینمت
ا/ت پس بعد از ظهر میبینمت🥰
دل آرام☘️
۷.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.